بسم الله القاسم الجبارین
باز هم سرآغاز نامه های ما به « بسم الله القاسم الجبارین » رسید
در خانه اگر کس است یک حرف بس است
آقای محمد نوری زاد ، هر چقدر شما امید وارید ، بنده نسبت به ایشان نا امید شده ام .
فعل نگارش نامه ونقدونصیحت ، پرسش وپاسخ بسی شایسته وفرهنگی ست اما دریغ که در سایه رهبری ایشان کاروان فرهنگ این د یار گرفتار راه زنان ودزدان شب گشته ونا امنی گذرگاه اندیشه ونقد ، برهمگان محرز است .
عرصه فرهنگ وهنررا به تنگنای گور کشانده اند ومسیر اندیشه ونقد را آنچنان صعب وخطر ناک کرده اند که پا ی نهادن در این جاده وحشت ، پاکبازی می طلبد ، جاده ای که دره های مخوف آن ، بزرگانی چون زید آبادی رابه خود کشی رسانده بود و به لطف غاصبان تفنگِ پنهان شده در پس فقه ، تمام صاحبان رأی را به حصروزندان و انفرادی ونفی بلد کشاندند ویا اینکه زهر تلخ سکوت را به آنها چشاندند .
نهضت نامه که به همت شما شتاب بیشتر یافته ، بسیار نیک وبابرکت است و همچون نور افکنی بر زوایای این تاریکخانه می تابد و نه به گفته شما فقط برای رهبر ! که برای آحاد مردم آگاهی وروشنایی به ارمغان آورده ، امید است در این بارش نور ، بتوانیم آن محبت ومودت گم شده در تلخی ها را دوباره دربطن دلها مان بیابیم که سخت محتاجیم .
اما از دل بر می آمد که ای کاش آقای نوری زاد سر قلم را رو به ملت بچرخاند .
البته اینگونه پاسداشت دوران دوستی از جانب شما ، قابل تقدیر ونادر است که با تمام ظلمی که دیده اید ،حرمت دوستی با ایشان را حفظ می کنید !
آقای نوری زاد ، رهنمود ایشان را در کجا ودر چه یافته اید که ایشان را به رهبر گرامی خطاب می کنید ؟ ایشان این کشور را به کجا رهبری کردند ؟
به دشمنی وچند دستگی مردم ،
به روزگار سیاه ،
به بی آبروکردن کشورودین وفرهنگ آن ،
به قبرستانهای آباد ،
به دانشگاهای ویران ،
به حرمت ملت که شکسته اند ،
به زندانهای پر ز نیکان ، به مخلصان وپاکان که در حصر نشسته اند ،
به دلهای پژمرده مادران داغدارکه در ماتم فرزند خود، شکسته اند،
به اقتصاد ورشکسته ،
به فوج فوج جوان که از دین حکومتی وحکومت دینی رسته اند ،
به روح افسرده وچهره عبوس این ملت ،
به چمدانها که نه ، تریلی های پر از بیت المال که به سرقت رفته اند،
به چمدانهای انباشته از اسناد فسادهای مالی واخلاقی وهزار زهر دنیایی دیگرکه غاصبان رأس نشین ، آن را آتویی برای تحدید به حق وسکوت یکدیگر قرار داده اند (که البته به همت شیطان هیچ یک نسبت به دیگری دست خـالـی نمانده اند و با این سلاح وسپر، دیگری را در جای خود میخ کوب کرده ا ند!)
به امواج پر تلاطم دروغ و ریا ، فقر وفساد وفحشا ،خبط وخیانت جاری دراین مملکت که تماماً دست آورد پیشانی های ممهور به مهر ریا ی مدیران برای این ملت مظلوم بوده است .
بقیه را شمابهتر می دانید ومن ادامه نمی دهم ....
تمام اینها محصول رهبری ایشان نبوده است ؟
آن روزها ی تلخ بعد از انتخابات از دیدن آن همه ناجوانمردی که بر این مردم نجیب می راندند در بهت وحیرت مانده بودم ، درغرقابی ازغصه در خود می شکستم ، این بود هدف ما که در پی آن می دویدیم ؟!
آفت از کجا رسید؟!
شوکه اما در حال بیدار شدن بودم ، آیا آن کسی که سر بر سجده حق می ساید همچون اشقیا ء به جان بندگان خدا می افتد ! این خناسان ودغلبازان کیستند که به پسرودختر وپیروجوان رحم نمی کنند ؟
تنها برای علی ( ع ) است که تا زبان در کام است ، شمشیر در نیام است ؟! شیعهء او راه دشمنان علی را پی گرفته ؟
من که شاگردی رهبررا در کارنامه خود داشتم ، در پی استاد خود می گشتم ، اما استاد من کجا ورهبر امروز کجا ، باور نداشتم که آفت قدرت با او چنین کرده است ، برایم سوال بود که آیا این چوب که نه ، این باتوم ، شوکر ، زنجیر وگاز اشک آور ... که می خورم همان چوب معلم است ؟!
نه ، یقینا ًنیست ، زیرا به سخیف ترین رفتا ر ، رکیکترین الفاظ و رنج آورترین برخوردها ، چاشنی شده بود وامروز بعد از گذ شت دوسال ونیم ، هنوز درد ناشی از آن چوب معلم ، مهمان جسمم مانده است !
امید از کف رفته ام را قسم دادم که بمان ، دست به قلم ناتوان خود بردم وآنچه خون دل می خوردم را بر کاغذ نگاشتم ، اما ارسال محرمانه آن غیرممکن بود ، سرگشاده نوشتم ونوشتم .
سالها پیش از من قلم های توانا ودلهای سوخته همچون شما رنجنامه ها را بر بال حسن نیت سورا کرده وبه آن بیت متباین شده از ملت ، ارسال داشتند ! تو گویی پیک شیطان آنها را به فضای لایتناهی پرتاب می کند ، دریغ از یک خط پاسخ که برگردد ، حتی جواب سلام که واجب است را هم ندادند !!
دل سوختگان با ز هم نوشتند ازدرد ورنج های بزرگ که بر شانه های ملت تحمیل شده بود ، از خطرهای پیش رو ازراهای نجات ، نوشتند ونوشتند ، ای فغان که پاسخ توسط سربازان بد نام امام زمان با شنیع ترین رفتار ، هدایت به زندان بود !
از چرایی بی مهری وبی توجهی پرسیدند ، مگر شما رهبر همه نیستید ، پس چرا با ما این چنین می کنید ؟
پاسخ از جانب با ز جویان غیر اهلی ، دعوت به انفرادی بود !
پس امر به معروف ونهی از منکر چه شد وجایگاهش کجابود ؟
در جواب شکنجه های سفید وسیاه وسرخ وجودشان را به نیستی می کشاند !
آقا قراراین نبود ؟!
بله اول قرار نبود ، بعد ا ً قرار شد !!
سر مؤمنین صادق وپاک رابا دستان ناپاک در توالت های نجست فرو کردند ، خانواده هایشان را شب روز لرزاندند ، هر چه ساواک شاه نکرده بود اینها کردند که از انسان راستگو، اعتراف دروغ بگیرند !!
چه بگویم که این جاده همچنان قربانی می گیرد وشما نیز مسافر همین جاده اید .
نمی توانم وشاید نمی خواهم باور کنم که ما فریب آن نامه ء دختر 9 ساله را خوردیم که قصد نصیحت امام را داشت اما به حرمت بزرگی ایشان قلم را مهارکرده بود ، امام نیز فروتنانه در پاسخ از او خواسته بودند که ای کاش مرا نصیحت می کردی! امروز را نمی دانم اما سالها کتابهای درسی این کشور مزین به این نامه بود.
دریغ که امروز نه دختر 9 ساله که پیر مردان 90 ساله هم پاسخ نامه های خود را دریافت نمی دارند ، 9000 هزار نامه هم که ارسال شود ، بنا بر آن نیست که پاسخی داده شود ، مگراز نوع داغ ودرفش !
شجاعت و همت استوارشما درارسال این رنجنامه ها ستودنی ست ، به نوعی دمیدن روح به جسم مأیوس این جامعه شد وبسیار خوشحالم که هنوز چشم امید از بزرگان دین نبسته اید ، اما تماشا ، تأسی ،تأسف ؛ تردید ، تأخیر، برازنده این بزرگان نیست ، بد تاوانی برای دین وتابعان دین دارد ، آنها مرکز تابناک و مغز متفکر جامعه ء دینی خود هستند ویا اینکه باید باشند ، در نتیجه سرعت واکنش آنها نسبت به خطرها ، می باید بیش وپیش از دیگران باشد .
دیگر چه باید می شد که هنوز نشده تا بر بزرگان دین مسجل شود که نگریستن بر رنج این مردم کافیست !
ترس از آن است که خروج دیر هنگام شما با ورود لشگر ویرانگربیگانه مصادف شود ، آن گاه که کار از کار گذشته وهزینه ء فوق گزاف بر این ملت تحمیل شود . وقت آن نرسید که متنعمین در دین فریاد رس دینداران شوند ؟ وآیا در خدا پسند بودن آن مجاب نشده اند ؟ نباشد آن روز که ازفرجام تلخ این تردید وتأخیر ، متنبه شوند .
آقای نوری زاد ، امید است دختر گل شما بار خود را به سلامت بر زمین نهد وچشم شما روشن وباغ زندگی شما با روئیدن آن گل بهشتی صفا ی بیشتر یابد ، قدم پاکش مبارک
در خواست شما برای بارش نامه ازبزرگان بود و با اینکه برما وشما مسجل است که در « خانه اگر کس است یک حرف بس است » اما من کوچک هم به امیدواری نجیبانه شما اقتداء کرده ودر این نهضت نامه ، این قلم فرسوده وناتوان را لباس رزم می پوشانم وبا تکیه بر دست خدا که بالاترین دستها ست ، نامه می نویسم
سلام به فرمانده کل قوا
امید است که حال وقلب ودیده شما به بهترین حالها تغیر کند ، از حال ما هم اگر بپرسید ، که نمی پرسید ! عمده ملالی که بر ما می رود ، دور افتادن شما از این ملت است ، عمر کوتاه است ودر گذر
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
شما به نیکی بر این مهم واقفید پس لطف فرموده به قوای جاهل وغافل تحت امرتان بفرمائید:
آه مردم گریبان گیر است ، آنچنان که قدرت وثروتها ی انباشته شما گره گشا نباشد !
هم مرگ، بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما، نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون دادعادلان به جهان در، بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای، بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تاثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان، به شما نا کسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگرکسان
بعد از دوروز از آن شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان، ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل ز گلستان شما نیز بگذرد
آبیست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپرده، به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقامات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان خواهم که به نیکی دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد
این شعر از سیف فرغانی است (شاعر قرن هفتم و هشتم) خطاب به مغولانی که در ایران حکومت می کردند.ا صد افسوس که از پس قرنها دوباره مصداق یافت
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment