امروزبه دیدن یک خانوادهٔ کوچک بهایی رفتم. کوچک ازآن روی که: ازخانواده، یک مادربزرگ مانده است ویک نوهٔ چهارساله. "آرتین" یعنی همان پسرک چهارسالهٔ بهایی را نشاندم بریک صندلی، وازجانب همهٔ گردنفرازان شیعه، ازاو پوزش خواستم وبرپاهای کوچکش بوسه زدم. چشم درچشم او دوختم وبا التماسی آمیخته به درد، ازاو خواستم که اگرمی تواند به روی منِ شیعه آب دهان بیندازد وبه صورتم سیلی بزند.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment