عصر شنبه بود ناگهان کوهستان به لرزه در آمد تا بار دیگر فریاد زنان و
مردان خود را به صدا در آورد؛ این بار این فریادی نه به دنبال گله
گوسفندان، نه از روی خستگی وسط زمینهای کشاورزی، که این بار فریاد غم از
دست دادن عزیزی بود. من از کوهستان آمدهام؛ ایران من را همین کوهستانها و
کویرها و جنگلها شکل داده است.
کوهستان؛ در نگاه اول با پستی و بلندیهای بسیار تجلی خشونت و پر از فریاد مردان و زنان غیرتمندش.
آسمان کوهستان نیز همانند آسمان کویر پرستاره است. شبهای سردی که با وزش باد خنکش تو را با خود به آسمان میبرند و گویی ستارهای میشوی در آن آسمان نورانی. کوهستان همانند کویر بیآب نیست. اینجا چشمههای زیادی هستند که میجوشند و سیراب میکنند؛ مردان و زنانی را که میکوشند تا از کوهستان سخت و بیرحم زندگانی درست کنند و در کنار آن با افتخار بمیرند. کوهستان برای من نماد خواستن است؛ نماد توانستن.
کوهستانی که تا دیروز سنگ صبور دلهای بی قرار بود امروز تاب این همه راز را نداشت و تکانی خورد. روستاها همچون تلی از خاک یکی یکی فرو ریختند و فریاد کودکان و زنانی که منتظر مردان خود بودند بر آسمان میرفت. امشب بار دیگر آسمان کوهستان پر ستاره است؛ امشب آسمان کوهستان باز هم سرد است؛ امشب چشمههای کوهستان دیگر پر آب نیست؛ امشب همه اینها و هست و نیست، اما چشمهای مردمش گریان است؛ دلهای مادران نگران و خانههای مردمانش ویران.
زلزله آذربایجان را تکان داد؛ خبر همین ۵ کلمه بود. زلزله ابتدا از تبریز گزارش شد. به علت گستردگی جمعیت و امکانات رسانههای جمعی خبر زلزله تبریز به سرعت پخش شد؛ مردم جویای حال و احوال نزدیکان خود بودند؛ تبریز تلفات جانی نداشت کم کم مردم نفس راحتی میکشیدند که در فاصله اندک زمانی خبرها از گوشه کنار آذربایجان وقوع یک فاجعه را خبر داد. مرکز زلزله ورزقان واهر و هریس بود. مردم منتظر بودند که بشوند این شهرها هم تلفات جانی ندارد اما اولین خبر ساعتی پس از زلزله حکایتی غیر از این داشت.
۴۰ کشته و ۴۰۰ زخمی آمار اولیه زلزله آذربایجان بود. آوار، اندوه، درد، دلهره؛ آذربایجان شد این چهار واژه. زلزله روستاهای بسیاری را در منطقه قرهداغ آذربایجان نابود کرد. خبرهای ناگوار پشت سر هم میرسد و مردم نگران هستند. نیروهای امداد گر در اولین ساعات شب کار آوار برداری را آغاز میکنند و هر لحظه بر تعداد کشتهها افزوده میشود.
تا صبح زمین همچنان می لرزد. مردم شب را بیرون از خانههای خود سپری میکنند. اولین طلوع خورشید بعد از حادثه در سکوت برخی رسانهها بالا میآید و کمکم ابعاد حادثه برای مردم مشخص میشود. مردم نگران عزیزانشان در منطقه قرهداغ آذربایجان هستند و دوباره فصلی نو در زلزله آذربایجان رقم میخورد.
بار دیگر همدلی و غیرت پا به میدان گذاشت. مردم ایران بعد از شنیدن خبر زلزله آذربایجان هر کدام شروع به کاری کردند. آنان که توانایی کندن زمین را داشتند به سرعت به سمت مناطق زلزله زده شتافتند و آنان که نمیتوانستند بیایند شروع به جمعآوری کمکها و ارسال انها کردند. در اولین طلوع بعد از حادثه صفهای طولانی مقابل مراکز خون در تمام نقاط ایران چشمگیر بود تا حدی که سازمان انتقال خون برای دریافت این حجم از اهدا کنندگان دچار مشکل شد. مردم در محلهها و خیابانهای خود به صورت خودجوش دست به ایجاد ستادهای مردمی برای کمکرسانی زدند تا در کنار هلال احمر در امر امدادرسانی سهمی داشته باشند. سیل کمکهای مردمی آغاز شد.
روز اول مشکل آب اشامیدنی بود؛ وقتی اعلام شد منطقه به شدت با کمبود آب مواجه است، حتی تصور نمیکردم تا ساعاتی بعد کامیون کامیون آبهای آشامیدنی بطری ارسالی از تمام نقاط ایران را ببینم. در روزهای بعدی وقتی نیازهای منطقه تغییر کرد کمکهای ارسالی هم نسبت به نیاز تغییر میکرد. مردم گوش به گوش به یکدیگر خبر میدادند؛ مردم از شهرهای دیگر هم در حال رسیدن بودند. جوانی را دیدم که از سیستان بلوچستان خود را رسانده بود. یک اکیب مردمی از شیراز از تمام نقاط ایران از تهران از مشهد کمکهای ارسالی از اصفهان از شمال ایران و. .. همچنان ادامه دارد. تبریز خط مقدم امدادرسانی بود اما مردم سراسر ایران آذربایجان را تنها نگذاشته بودند.
تا روز سوم زلزله فرصت نشده بود به خود شهر ورزقان بروم بعد از حادثه این شهر را ندیده بودم. در این بین چهره مغازهای با لوزام تزیینی و خانگی که تمام شیشههای آن شکسته شده بود نظرم را جلب میکند. تمام وسایل مغازه داخل آن بدون هیچ کم و کاستی سرجای خود بود. یاد سونامی ژاپن میافتم که مردم صدمه دیده از مغازههای باز سرقت نمیکردند و رسانههای با تعجب و تمجید به انعکاس خبر آن میپرداختند. بله در این مناطق هم دزدی و سرقت وجود نداشت مغازهای در شکسته خانه های باز و.. همه بدون هیچ کم کاستی به شکل اول خود بودند.
وقتی به روستاهای آسیب دیده میرفتیم و درحال پخش کمکهای مردمی بودیم صاحب چادری را دیدم که از گرفتن کمک امتناع میکرد؛ وقتی دلیلش را پرسیدم گفت “به چادر بعدی بدهید؛ آنها بچه کوچک دارند و جمعیتشان بیشتر است. اگر در آخر چیزی ماند به ما بدهید.”
اینها همان مردمان با غیرت کوهستان هستند؛ در حالی که خودشان خانه و اموالشان را از دست دادهاند، تلاش میکردند به مادران و پدرانی که عزیزانشان را از دست دادهاند دلداری بدهند. انسانیت در برابر این رفتارها کم میآورد.
نیروهای هلال احمر همکاری خوبی با نیروهای مردمی خود جوش دارند به شکلی که می شود گفت موازی کاری صورت نمیگیرد معمولا مردم برای کمک به روستاهای ناشناخته از نیروهای هلال احمر کمک میگیرند.
در حالی این یاداشت را مینویسم که ابعاد گسترده زلزله به علت گستردگی آن یعنی بیش از ۵۰۰ روستا همچنان نیازمند کمکهای مردمی است امیدوارم که نه، شک ندارم این حماسه مردمی تا بهبودی اوضاع و کمی مطلوبتر شدن وضع آسیب دیدگان زلزله ادامه دارد.
آسیب دیدگان همواره از دیدن مردم دیگر شهرها خوشحال می شوند و صحبت با انها التیام کوچکی است بر درد و ها و رنج های انها کودکان زلزله دیده با لبخند مردم، لبخند می زنند که نوید آغاز زندگی نو را دارد.
من به عنوان فرزندی کوچکی از آذربایجان از تمام اشخاص و گروه ها و .. که در روزهای گذشته به ارسال پیامهای خود با آسیب دیدگان و مردم آذربایجان همدردی کردند تشکر میکنم که بیشک این لطف و مهربانی در تاریخ ثبت میشود.
کوهستان؛ در نگاه اول با پستی و بلندیهای بسیار تجلی خشونت و پر از فریاد مردان و زنان غیرتمندش.
آسمان کوهستان نیز همانند آسمان کویر پرستاره است. شبهای سردی که با وزش باد خنکش تو را با خود به آسمان میبرند و گویی ستارهای میشوی در آن آسمان نورانی. کوهستان همانند کویر بیآب نیست. اینجا چشمههای زیادی هستند که میجوشند و سیراب میکنند؛ مردان و زنانی را که میکوشند تا از کوهستان سخت و بیرحم زندگانی درست کنند و در کنار آن با افتخار بمیرند. کوهستان برای من نماد خواستن است؛ نماد توانستن.
کوهستانی که تا دیروز سنگ صبور دلهای بی قرار بود امروز تاب این همه راز را نداشت و تکانی خورد. روستاها همچون تلی از خاک یکی یکی فرو ریختند و فریاد کودکان و زنانی که منتظر مردان خود بودند بر آسمان میرفت. امشب بار دیگر آسمان کوهستان پر ستاره است؛ امشب آسمان کوهستان باز هم سرد است؛ امشب چشمههای کوهستان دیگر پر آب نیست؛ امشب همه اینها و هست و نیست، اما چشمهای مردمش گریان است؛ دلهای مادران نگران و خانههای مردمانش ویران.
زلزله آذربایجان را تکان داد؛ خبر همین ۵ کلمه بود. زلزله ابتدا از تبریز گزارش شد. به علت گستردگی جمعیت و امکانات رسانههای جمعی خبر زلزله تبریز به سرعت پخش شد؛ مردم جویای حال و احوال نزدیکان خود بودند؛ تبریز تلفات جانی نداشت کم کم مردم نفس راحتی میکشیدند که در فاصله اندک زمانی خبرها از گوشه کنار آذربایجان وقوع یک فاجعه را خبر داد. مرکز زلزله ورزقان واهر و هریس بود. مردم منتظر بودند که بشوند این شهرها هم تلفات جانی ندارد اما اولین خبر ساعتی پس از زلزله حکایتی غیر از این داشت.
۴۰ کشته و ۴۰۰ زخمی آمار اولیه زلزله آذربایجان بود. آوار، اندوه، درد، دلهره؛ آذربایجان شد این چهار واژه. زلزله روستاهای بسیاری را در منطقه قرهداغ آذربایجان نابود کرد. خبرهای ناگوار پشت سر هم میرسد و مردم نگران هستند. نیروهای امداد گر در اولین ساعات شب کار آوار برداری را آغاز میکنند و هر لحظه بر تعداد کشتهها افزوده میشود.
تا صبح زمین همچنان می لرزد. مردم شب را بیرون از خانههای خود سپری میکنند. اولین طلوع خورشید بعد از حادثه در سکوت برخی رسانهها بالا میآید و کمکم ابعاد حادثه برای مردم مشخص میشود. مردم نگران عزیزانشان در منطقه قرهداغ آذربایجان هستند و دوباره فصلی نو در زلزله آذربایجان رقم میخورد.
بار دیگر همدلی و غیرت پا به میدان گذاشت. مردم ایران بعد از شنیدن خبر زلزله آذربایجان هر کدام شروع به کاری کردند. آنان که توانایی کندن زمین را داشتند به سرعت به سمت مناطق زلزله زده شتافتند و آنان که نمیتوانستند بیایند شروع به جمعآوری کمکها و ارسال انها کردند. در اولین طلوع بعد از حادثه صفهای طولانی مقابل مراکز خون در تمام نقاط ایران چشمگیر بود تا حدی که سازمان انتقال خون برای دریافت این حجم از اهدا کنندگان دچار مشکل شد. مردم در محلهها و خیابانهای خود به صورت خودجوش دست به ایجاد ستادهای مردمی برای کمکرسانی زدند تا در کنار هلال احمر در امر امدادرسانی سهمی داشته باشند. سیل کمکهای مردمی آغاز شد.
روز اول مشکل آب اشامیدنی بود؛ وقتی اعلام شد منطقه به شدت با کمبود آب مواجه است، حتی تصور نمیکردم تا ساعاتی بعد کامیون کامیون آبهای آشامیدنی بطری ارسالی از تمام نقاط ایران را ببینم. در روزهای بعدی وقتی نیازهای منطقه تغییر کرد کمکهای ارسالی هم نسبت به نیاز تغییر میکرد. مردم گوش به گوش به یکدیگر خبر میدادند؛ مردم از شهرهای دیگر هم در حال رسیدن بودند. جوانی را دیدم که از سیستان بلوچستان خود را رسانده بود. یک اکیب مردمی از شیراز از تمام نقاط ایران از تهران از مشهد کمکهای ارسالی از اصفهان از شمال ایران و. .. همچنان ادامه دارد. تبریز خط مقدم امدادرسانی بود اما مردم سراسر ایران آذربایجان را تنها نگذاشته بودند.
تا روز سوم زلزله فرصت نشده بود به خود شهر ورزقان بروم بعد از حادثه این شهر را ندیده بودم. در این بین چهره مغازهای با لوزام تزیینی و خانگی که تمام شیشههای آن شکسته شده بود نظرم را جلب میکند. تمام وسایل مغازه داخل آن بدون هیچ کم و کاستی سرجای خود بود. یاد سونامی ژاپن میافتم که مردم صدمه دیده از مغازههای باز سرقت نمیکردند و رسانههای با تعجب و تمجید به انعکاس خبر آن میپرداختند. بله در این مناطق هم دزدی و سرقت وجود نداشت مغازهای در شکسته خانه های باز و.. همه بدون هیچ کم کاستی به شکل اول خود بودند.
وقتی به روستاهای آسیب دیده میرفتیم و درحال پخش کمکهای مردمی بودیم صاحب چادری را دیدم که از گرفتن کمک امتناع میکرد؛ وقتی دلیلش را پرسیدم گفت “به چادر بعدی بدهید؛ آنها بچه کوچک دارند و جمعیتشان بیشتر است. اگر در آخر چیزی ماند به ما بدهید.”
اینها همان مردمان با غیرت کوهستان هستند؛ در حالی که خودشان خانه و اموالشان را از دست دادهاند، تلاش میکردند به مادران و پدرانی که عزیزانشان را از دست دادهاند دلداری بدهند. انسانیت در برابر این رفتارها کم میآورد.
نیروهای هلال احمر همکاری خوبی با نیروهای مردمی خود جوش دارند به شکلی که می شود گفت موازی کاری صورت نمیگیرد معمولا مردم برای کمک به روستاهای ناشناخته از نیروهای هلال احمر کمک میگیرند.
در حالی این یاداشت را مینویسم که ابعاد گسترده زلزله به علت گستردگی آن یعنی بیش از ۵۰۰ روستا همچنان نیازمند کمکهای مردمی است امیدوارم که نه، شک ندارم این حماسه مردمی تا بهبودی اوضاع و کمی مطلوبتر شدن وضع آسیب دیدگان زلزله ادامه دارد.
آسیب دیدگان همواره از دیدن مردم دیگر شهرها خوشحال می شوند و صحبت با انها التیام کوچکی است بر درد و ها و رنج های انها کودکان زلزله دیده با لبخند مردم، لبخند می زنند که نوید آغاز زندگی نو را دارد.
من به عنوان فرزندی کوچکی از آذربایجان از تمام اشخاص و گروه ها و .. که در روزهای گذشته به ارسال پیامهای خود با آسیب دیدگان و مردم آذربایجان همدردی کردند تشکر میکنم که بیشک این لطف و مهربانی در تاریخ ثبت میشود.
No comments:
Post a Comment