Monday, 30 September 2013

Iran: A young woman hanged in Mashhad


A young woman was hanged on Sunday, September 29 in the city of Mashhad in Iran.

In the past few days, at least 5 women have been executed in different cities across the country.

Most of these women are accused of drug related charges.
From September 24 to 26, simultaneous with Hassan Rouhani's absurd shows in New York, the anti-human clerical regime’ henchmen executed 21 prisoners, including four women, in various cities of Iran.

Saturday, 28 September 2013

Eight more executions in Urmiya prison

HRANA News Agency – Last Wednesday midnight, 8 prisoners have been hanged in the central prison of Urmiya, in allegation of drug dealing.
According to the report of Human Rights Activists News Agency (HRANA), Wednesday September 25th at 12am, 8 prisoners, including 3 women have been executed in Urmiya prison.
The names of the men who have been executed are:
Aydin Salamat, Firuz Madani, Rasoul Kalhor, Bahram Tabari, Abdollah Ghodsi.
Needed to be mentioned, names of the women are unknown yet.

Arash Mohammadi’s verdict has been confirmed by the appeal court

HRANA News Agency – The branch 6 of Eastern Azerbaijan provincial appeal court confirmed the six months imprisonment verdict of Arash Mohammadi, the leftist student activist imprisoned in Tabriz prison.

According to the report of Human Rights Activists News Agency in Iran (HRANA), Arash Mohammadi was sentenced to six months of imprisonment on July 10, 2013 by judge Bagherpour in branch 3 of Tabriz revolutionary court on charge of propagating against Islamic regime of Iran with two other student activists. 

Naghi Mahmoudi the lawyer and human rights activist told HRANA reporter “Arash Mohammadi and his brother were arrested once more on November 3, 2011 and sentenced to one year of imprisonment after 66 days of being under arrest. On Septemeber 15, 2012 he was arrested in terms of the verdict enforcement and finally on January 10, 2013 has been released conditionally from Tabriz prison. Thereby he has to spend one year imprisonment.”

This verdict has not been delivered neither to Arash Mohammadi nor his lawyer, Mr. Fatemeh Sattari and has been sent directly to branch 11 of sentence enforcement of Tabriz justice.

Arash Mohammadi and Amir Nazeri, the student activists were arrested with a group of university students of Tabriz on June 15, 2013 due to the gatherings after the presidential election by IRGC agents.

Amir Nazeri was released after two days on a 10 million tomans bail but Arash Mohammadi has been kept under arrest in the financial ward of Tabriz prison due to a temporal detention warrant.

Moghayse’s imprisonment is over but he is not still released

HRANA News Agency – While Mohammad Reza Moghayse the head of following up committee on victims of 2009 election incidents, has spent all his four years imprisonment verdict the judicial officials are not releasing him yet.

According to the report of Kalemeh website, Mohammad Reza Moghayse is one of the veterans of Iran-Iraq war and was member of Mir Hossein Mousavi’s main campaign office. He was arrested on October 14, 2009 and transferred to ward 209 of Evin prison, his furlough was granted after 50 days of being under arrest on March 3, 2010.

His 700 million bail was confiscated temporally to go on furlough but in November 2010 the security forces raided his home and workplace and arrested this political prisoner on charge of being deserter and transferred him to ward 350 of Evin prison.

According to the same report now his imprisonment period is over and despite of the judicial warrant on his freedom from prison, the attorney beleived that he was a deserter and has to spend all the furlough time in prison in compensation.

Moqayesseh declared lately that if the attorney will oppose his freedom unlike the law then he will try to protest in any possible way such as sending letter to the high rank officials and unlimited hunger-strike.

دارها براي كه برافراشته مي شوند؟؟؟


با اعدام 22 نفر همزمان با رفتن روحاني به سازمان ملل تعداد اعدامها بعد از انتخابات به 201 نفر رسيد...
وحشي گري تا كجا كه جسد يك زنداني 23 ساله رو كه قبل از اعدام سكته قلبي كرده بود هم به دار مي كشن...
بكش جلاد!! اينها چيزي جز زوزه هاي آخرت نيست...
پيش از شما به سال شما بي شمارها با تار عنكبوت نوشتند روي باد
كاين دولت خجسته جاويد زنده باد

ضرب و شتم و آزار و اذیت دو تن از زندانیان عقیدتی اهل سنت و استفاده از شوکر برقی



حامد احمدی در سلول انفرادی زندان قزل‌حصار با شوکر برقی مورد آزار و اذیت و کمال ملایی نیز مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفت.

طی روز جاری حامد احمدی که از تاریخ چهارشنبه ۳ مهر ماه در انفرادی زندان قزل‌حصار بسر می‌برد، با شوکر برقی مورد آزار و اذیت قرار گرفت.

همچنین کمال ملایی که پس از این جریان تقاضای ملاقات با حامد احمدی را مطرح نمود از سوی زندان‌بانان مورد ضرب و شتم قرار گرفت و یکی از دندان‌های وی شکست.

حامد احمدی روز چهارشنبه ۳ مهر ماه به همراه صدیق محمدی به بهانهٔ ابلاغیه به نگهبانی فراخوانده شدند ولی به سلول‌های انفرادی زندان قزل‌حصار منتقل گردیدند.

از آن رو که این دو زندانی با حکم اعدام روبرو هستند، انتقال ایشان به سلول انفرادی نگرانی محافل حقوق بشری را از بابت اجرای حکم ایشان برانگیخته است.

گفتنی است، حامد احمدی، صدیق محمدی، کمال ملایی، جمشید دهقانی، جهانگیر دهقانی و سید هادی حسینی که همگی در زیر حکم اعدام بسر می‌برند از تاریخ ۳ مهر ماه در اعتصاب غذا بسر می‌برند.

Friday, 27 September 2013

شهادتنامه علیرضا کیانی

در این شهادتنامه، علیرضا کیانی – فعال دانشجویی – در مورد فعالیت هایش با گروههای مختلف دانشجویی در ایران، و در مورد بازداشت، حبس و نهایتاً خروج وی از ایران در تیر ماه 1390 که متعاقب فعالیت هایش انجام شد صحبت می کند.
اسم کامل: علیرضا کیانی
تاریخ تولد: 28 آذر 1363
محل تولد: مازندران، ایران 
شغل: فعال دانشجویی 

سازمان مصاحبه کننده: مرکز اسناد حقوق بشر ایران
تاریخ مصاحبه: 14 مهر 1390
مصاحبه کننده: مرکز اسناد حقوق بشر ایران

این شهادتنامه بر اساس مصاحبه حضوری با آقای علیرضا کیانی تهیه شده و در تاریخ 21 مرداد 1392 توسط علیرضا کیانی تأیید شده است. شهادتنامه در 73 پاراگراف تنظیم شده است.
نظرات شهود بازتاب دهنده‎ی دیدگاههای مرکز اسناد حقوق بشر ایران نمی‎باشد.

شهادتنامه
پیشینه
1.    من علیرضا کیانی در 28 آذر 1363 در شهر پل سفید شهرستان سواد کوه در استان مازندران به دنیا آمدم. در سال 1387 من به عنوان دانشجوی کارشناسی ارشد علوم سیاسی وارد دانشگاه مازندران شدم. من عضو انجمن اسلامی و بعد دبیر سیاسی انجمن اسلامی دانشگاه شدم و شروع به فعالیتهای سیاسی در دانشگاه کردم. در سایتهای منتقد حکومت و نشریات دانشگاه مقاله می‎نوشتم. همچنین تجمع برگزار می‎کردیم و در این تجمعات من مجری و یا سخنران بوده و از این دست فعالیتهای دانشجویی در دانشگاه انجام می‎دادم. من عضو شورای عمومی دفتر تحکیم وحدت هم بوده و در سال 1389 کاندید شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت شدم که البته آن انتخابات با دخالت نیروهای امنیتی به سرانجام نرسید. من همچنین از سال 1390 عضو «دانشجویان و دانش آموختگان لیبرال ایران» هستم.
2.    من یک بار در سال 1388 بازداشت شده و به مدت یک ماه در زندان متی‎کلای بابل بودم و مرتبه دوم در سال 1389 بازداشت شده و باز هم حدود یک ماه در زندان اوین بودم. من در اواسط تیر ماه 1390 از ایران خارج شدم. چون در مرداد ماه 1390 من باید به زندان می‎رفتم و یک دادگاه دیگر هم داشتم و احتمالا در آن دادگاه هم حکم می‎خوردم، و همچنین به دلیل مسائل امنیتی از پایان نامه‎ام هم نتوانستم دفاع کنم. لذا عملا حضور من در ایران دیگر بلاموضوع بود. 
بازداشت اول در بابل
3.    در دوره‎ای که منتهی شد به انتخابات ریاست جمهوری سال 1388، یعنی در بهار 1388 فعالیت سیاسی من بیشتر شد. ما در دانشگاه از هواداران میر حسین موسوی بودیم. در 24 خرداد 1388 یعنی دو روز بعد از برگزاری انتخابات که شائبه تقلب در آن می‎رفت و ما به آن اعتراض داشتیم، من در جلوی دانشگاه نوشیروانی بابل توسط نیروهای لباس شخصی بازداشت شدم. دانشگاه مازندران در بابلسر بود ولی در بابل مردم بیرون ریخته و اعتراض می کردند. من جلوی دانشگاه نوشیروانی آمده و چون بچه‎های انجمن اسلامی دانشگاه نوشیروانی تحصن کرده بودند من می‎خواستم به آنها اضافه شوم. موقعی که من از درب پشتی دانشگاه می‎خواستم به داخل بروم، نیروهای لباس شخصی ریختند و من را گرفتند.
4.    طریقه بازداشتم به این صورت بود که من همراه با دو تا از دوستانم در حاشیه خیابان بغل دانشگاه بودم و می‎خواستم از درب پشتی دانشگاه به داخل بروم. در این حین دیدم سه چهار نیروی لباس شخصی که قوی هیکل بودند ریختند روی من. یک دوستم فرار کرد و یکی دیگر هم سعی کرد من را نجات بدهد که اگر او می‎ماند او را هم می‎گرفتند ولی او فرار کرد و نتوانست من را از دست آنها نجات بدهد. بعد [این نیروهای لباس شخصی] 5- 6 نفر شدند و من را به جلوی دانشگاه که نیروهای گارد آنجا بودند منتقل کردند. وقتی دانشجویان از داخل دانشگاه ابراز احساسات می‎کردند من هم دستم را بالا بردم که کتک خوردم و عینکم هم پرت شد. بعد من را به کنار یک ماشین نیروی انتظامی برده دست من را بستند.
5.    آنها به پلیس گفتند که من را ببرند ولی پلیس گفت الان شلوغ است و آنها نمی‎توانند من را همان موقع ببرند لذا بین نیروهای لباس شخصی و پلیس دعوا شد. بعد من را سوار یکی از این موتورهای لباس شخصی کرده و به کلانتری منتقل کردند. نمی‎دانم کلانتری 12 بود یا نه ولی این کلانتری بغل دانشگاه نوشیروانی قرار دارد.
کلانتری
6.    در کلانتری چند نفر از بچه‎های دانشجو و غیر دانشجو هم بازداشت شده بودند. در آنجا ما توسط یک آقای لباس شخصی کتک خوردیم. وی قدی کوتاه و شکمی هم تقریبا برآمده ولی نه خیلی بزرگ داشت. وی صورتی گرد و ریشی کوتاه داشت و آنرا خط بسته بود. وی موهای کم پشتی داشت و قیافه معمول یک لباس شخصی را داشت. حدوداً 36-37 ساله بود. او یک چوب تراشیده شده بلندی هم در دستش بود. هر کس در آنجا زیاد حرف می‎زد و می‎پرسید چرا او را گرفته‎اند و یا مثلا می‎خواست که او را آزاد کنند و نسبت به بازداشت خود اعتراض می‎کرد، این فرد با چوب به شکم و سر وی می‎زد. برای همین من زیاد اعتراض نکردم چون دیدم فایده ندارد. با اینکه من اعتراض نمی‎کردم ولی پنج تا که به آنها می‎زدند یکی هم به من می‎زدند که به زعم اینها کمی عدالت رعایت شود.
7.    ما یکی دو ساعتی در یک اتاقی در کلانتری بودیم و هر کس که بازداشت می‎شد وی را در آنجا پیش ما می‎آوردند. آنجا اتاقی بود که محل کار پلیس کلانتری بود ولی نیروهای لباس شخصی هم با این پلیس‎ها قاطی بودند. انگار یک هماهنگی بین آنها وجود داشت. یک نیروی لباس شخصی خیلی راحت در آنجا رفت و آمد می‎کرد. در کلانتری بیشتر آنهایی که ما را می‎زدند لباس شخصی بودند ولی درجه‎دارهای پلیس هم گاهی می‎زدند ولی آنهایی که درجه‎دار نبودند و نیروهای معمولی پلیس بودند خیلی ما را نمی‎زدند. یکی دو ساعت ما را در کلانتری نگه داشتند. بعد من را به بازداشتگاه منتقل کردند.
بازداشتگاه ناجا در بابل
8.    بازداشتگاه متعلق به اطلاعات ناجا بود. آدرس آن را نمی‎دانم چون چشمهای ما بسته بود. از زمانی که ما را به یک ماشین گارد مشکی منتقل کردند چشمهای ما را بستند. من از زیر چشمبند می‎دیدم که رنگ آن ماشین مشکی بود. از این ماشین‎های نیروهای گارد بود که آرم دار و شاسی بلند هستند. من را عقب ماشین سوار کردند. ما سه نفر بازداشتی بودیم. یکی از آنها موهای بلندی داشت و من به یاد دارم که در کلانتری موهای او را گرفته و او را بلند می‎کردند و می‎انداختند روی زمین. او خیلی درد کشیده بود.
9.    ما عقب ماشین نشستیم و همان مامور قد کوتاه هم جلو نشست. مامورین در طول راه گفتند که سر ما پایین باشد. در طول راه یک ماشین معمولی که به نظر می‎رسید ماشین سنگینی مثل بلیزر یا لندرور باشد چون دیده بود که پلیس یک عده جوان را در آن بازداشت کرده، مدام به این ماشین گارد می‎زد. من به یاد دارم آن کسی که جلوی ماشین نشسته بود و او همان کسی بود که چوب داشت و مدام همه را می‎زد؛ فحش خواهر مادر و ناموسی را هم به ما و هم به کسی که داشت برای حمایت از ما ماشین خود را به این ماشین می‎کوبید می‎داد. یک حالت ترس و رعبی هم بر راننده حاکم شده بود. البته راننده از این راننده‎های معمولی بود ولی آن ماموری که جلو نشسته بود فحش‎های خیلی بدی می‎داد. او حتی به راننده هم فحش می‎داد و می‎گفت شماره آن ماشین را بنویسد. آنها ما را بردند و تحویل اطلاعات ناجا دادند.
10.  آدرس اطلاعات ناجا را نمی‎دانم چون وقتی شما را به وزارت اطلاعات یا اطلاعات ناجا می‎خواهند منتقل کنند چشمان شما را می‎بندند و شما جایی را نمی‎توانید ببینید. خود مامورین هم خیلی حساس هستند که این مکان شناسایی نشود.
11.  من را به این بازداشتگاه بردند. من حس می‌کنم در طبقه چهارم یا پنجم بازداشتگاه بودم. چون به یاد دارم که در شب صدای آه و ناله کسانی که شکنجه می‎شدند از پایین می‎آمد. آن بازداشتگاه یک ساختمان خیلی قدیمی بود و پله‎های موزائیک شده شکسته‎ای داشت. ما با چشمهای بسته بالا رفتیم. من به همراه آن دو نفر بازداشتی دیگر بودم که وقتی ما را به درون اتاقی حدوداً 6 در 4 بردند حدود 10-15 نفر دیگر هم آنجا بودند. در اتاق چشمان ما را باز کردند. من هیچکدام از آن افراد را نمی‎شناسم. برخی از آنها دانشجو بودند منتها نه از فعالین شناخته شده دانشجویی و برخی هم غیر دانشجو بودند.
12.  بعد از یکی دو ساعت من را چشمبند زده و برای بازجویی بردند. در اتاق بازجویی من از بازجو اجازه گرفتم که کمی چشمبندم را بالا بزنم تا بالای دماغم را بخارانم. بازجو وقتی درخواست من را شنید گفت چشمبند خود را باز کنم. من چشمبندم را باز کردم و وقتی او صورت من را دید، از در نصیحت در آمد و به من گفت حیف نیست که تو این کارها را می‎کنی! من باید بطور کتبی شرح می‎دادم که کی هستم و چه کرده‎ام و چه می‎خوانم. روی برگه‎ای سوالها را می‎نوشت و من باید جواب می‎دادم. او قیافه یک آدم کلاسیک جمهوری اسلامی را داشت. ریشهای تقریبا پرپشت ولی مرتبی داشت. موهای نه کم پشت نه پر پشت داشت که به بغل زده بود. صورت سفید و گردی داشت. حدوداً 40 ساله بود. چشمهای تقریباً درشتی داشت.
13.  وی از من پرسید که من محسن برزگر را می‎شناسم یا نه؟ این یکی از سوالات او بود. محسن برزگر یکی از فعالان دانشجویی دانشگاه نوشیروانی بود و در شهر بابل خیلی معروف بود. من می‎دانستم که اگر بگویم او را می‎شناسم بیشتر اذیت می‎شوم. من از در دروغ برآمدم و گفتم که نه او را نمی‎شناسم. بعد برگشت به من گفت که من امروز دو بار با او تماس داشته‎ام. او درست گفته بود. من دو بار با موبایلم با او تماس گرفته بودم ولی فکر نمی‎کردم اینها موبایل را کنترل کرده باشند. من فکر می‎کنم وقتی من بازداشت شدم اینها موبایل من را چک کردند. نمی‎گویم موبایلم شنود می‎شد ولی به هر حال چنین داستانی بود. بعد من را دوباره داخل اتاق بردند. برداشت من این است که آنها می‎خواستند از بین آن 10-15 نفر که در اتاق بودیم، عده‎ای که فعال‎تر بودند را شناسایی کنند و نگه دارند.
14. من دو روز در اطلاعات ناجا بودم. در طول این دو روز فقط تکه‎ای نان و آب گرم به ما دادند. در طول دو روزی که ما در آنجا بودیم عده‎ای را آزاد کردند و فقط چند نفر آنجا باقی ماندیم. یک پیرمردی در آنجا بود که فکر می‎کنم آبدارچی آنجا بود و ریش سفیدی هم داشت و از طرفداران نظام بود ولی ایشان از سر مهربانی همراه با آن نان که خشک هم بود قدری از کتلت خودش را هم برای ما آورد. البته کتلت ایشان هم قابل خوردن نبود و خیلی کتلت بدی بود. اتاق هم از لحاظ تهویه فوق‎العاده بد بود بطوریکه همان پیرمردی که برایتان گفتم، برای اینکه اتاق قدری خنک بشود درب را کمی باز می‎گذاشت ولی این کار او غیر قانونی بود و مسئولین اگر می‎فهمیدند او را اذیت می‎کردند. درب آنجا فلزی بود.
15. در طول این دو روز کتک هم خوردیم. فردای آن روز دو نفر را آزاد کردند و بعد سه نفر باقی مانده بودیم. مامورین می‎آمدند بدون دلیل ما را کتک می‎زدند و می‎رفتند. در این دو روز به ما اجازه دادند که با موبایل با خانواده‎امان تماس بگیریم. من هم به خانواده‎ام خبر دادم که بازداشت شده‎ام. در طول این دو روز یکبار بازجویی شدم و اطلاعات شخصی من را گرفتند و پرسیدند که در خیابان چه می‎کردم و از این چیزها.
زندان متی کلای بابل 
16.  بعد از این دو روز بر اساس آن بازجویی‎هایی که کرده بودند ما را از هم سوا کردند. بعد من را سوار یک ماشینی کردند که سربازی با اسلحه هم در آن بود و من را به زندان متی‎کلای بابل منتقل کردند. این زندان مثل اینکه تازه افتتاح شده است. زندان متی‎کلای بابل بیرون شهر بابل قرار گرفته اما اینکه در کجای بابل قرار دارد من این را نمی‎دانم چون چشمانم بسته بود. نمای زندان به این صورت بود که یک درب بزرگ فلزی داشت. در کنار این درب بزرگ، یک اتاق ورود قرار داشت. شما برای داخل شدن باید از این اتاق ورود رد می‎شدید. بعد به یک محوطه بزرگ می‎رسید و بعد فکر می‎کنم به یک درب بزرگ فلزی می‎رسید که از این درب داخل می‎شوید. من این اطلاعات را بر اساس زمانی که آزاد شدم می‎گویم چون در زمان آزادیم چشم بند نداشتم.
17.  در ابتدا من را به قرنطینه زندان متی‎کلای بابل بردند. در آنجا جو نامساعدی بود و هیچکس نبود که هم عنان و همنشین من بشود. وقتی وارد حیاط قرنطینه شدم حس بدی به من دست داد چون وقتی زندانیان آنجا فهمیدند که من سیاسی هستم شروع کردند به طعنه و کنایه زدن به من. زندانیان آنجا متهمین مواد مخدر، قتل یا دزدی بودند. در آنجا من از لحاظ روحی خیلی اذیت شدم.
18. قرنطینه زندان متی‎کلای بابل به این صورت بود که شما درب را باز می‎کردی به داخل می‎رفتی. بعد یک راهروی کوچک داشت که در سمت چپ راهرو، اتاقها و تخت‎ها بودند. اگر این راهرو را مستقیم می‎رفتی به یک درب فلزی می‎رسیدی که پشت این درب فلزی یک حیاط بزرگی بود که این حیاط قرنطینه زندان متی‎کلای بابل است که حیاط نسبتا بزرگی هم هست. من دو ساعت هم نشد که در قرنطینه بودم.
19.  بعد من را به اتاقی بردند. وکیل بند مثل اینکه یک روحانی بود (و ما این را بعداً فهمیدم) ولی نمی‎دانیم برای چه زندانی شده بود. خودش می‎گفت سیاسی است اما بعداً معلوم شد که وی سیاسی نبود ولی دقیقا اتهام وی را نمی‎دانم چه بود. او به من یک تخت داد و خیلی خوب با من برخورد کرد و وقتی اتهام من را فهمید به من گفت که نگران نباشم و برای من قدری شعر خواند و از این دست کارها. بعد از دو ساعت، حفاظت اطلاعات زندان من را صدا کرد. یک سرباز آمد و چشمان من را بست و من را به بند ویژه منتقل کرد.
20.  محل بند ویژه زندان متی‎کلای بابل به این صورت بود که ابتدا اتاق قرنطینه بود، بعد اتاق زندانبان بود، و بعد در کنار آن بند ویژه قرار داشت. سلولهای انفرادی هم در نبش اتاق قرنطینه بود.
21.  بند ویژه یک درب نه خیلی بزرگ و نه خیلی کوچک فلزی داشت. بعد که داخل می‎شدید یک راهروی 6-7 متری بود. بعد از راهرو یک درب فلزی دیگری بود که به حیاط بند ویژه باز می‎شد. در سمت چپ این راهرو 10-12 تا تخت بود. تختها دور تا دور یک محوطه دو در دو که آنرا برای نشستن موکت کرده بودند قرار داشتند. روبروی این اتاقها دو تا حمام و دو تا توالت بود که درب آنها همیشه باز بود ولی درب حیاط را شبها می‎بستند. دو سه تا شیر آب هم در داخل آن دستشویی بود. دو تا تلفن هم در این بند بود که هیچوقت کار نمی‎کرد. بند ویژه در زندان متی‎کلای بابل بندی بود که بصورت غیر رسمی بند متهمین امنیتی و سیاسی بود و همچنین زندانیان معمولی  را که می‎خواستند تنبیه کنند را نیز به آن بند می‎آوردند. این بند بر خلاف یک بند معمولی هیچ چیزی نداشت.
22.  در لحظه ورود من به این بند یک متهم کراک آنجا بود. خودش به من گفت که اعدامی است. وی جوانی 23-24 ساله بود. فردای آنروز من تنها در راهرو نشسته بودم که دیدم درب را باز کردند و رفقایم از جمله میلاد حسینی، علی نظری و سیاوش صفوی را به داخل آوردند. اینها همگی از بچه‎های انجمن اسلامی دانشگاه بودند. در 25 و 26 خرداد 1388 دانشگاه مازندران واقع در بابلسر شلوغ شده بود و پلیس بابلسر حدود 150 نفر را بازداشت کرده بود و حدوداً 13 نفر از آنها را جدا کرده بودند که این بچه‎های انجمن هم در بین آنها بودند. آنها را به آنجا آوردند و من از دیدار آنها خوشحال شدم.
23.  دو نفر از متهمین به قتل را هم برای تنبیه به بند ویژه آورده بودند. من برای دو روز در این بند بودم. بعد از شب اول نگهبان زندان به ما اطلاع داد که فردا صبح رئیس زندان می‎آید. روز بعد رئیس زندان و رئیس حفاظت اطلاعات زندان و دو سه نفر از نیروهای اطلاعاتی آمدند که من مطمئنم یکی از آنها بعداً بازجوی من شد. آنها از ما خواستند که ما یک سخنگو از میان خود انتخاب کنیم که آنها با او صحبت کنند. بچه‎ها من را به عنوان سخنگو انتخاب کردند. وقتی من رفتم که با رئیس زندان صحبت کنم دیدم آن فردی که بعداً مطمئناً بازجوی من و بازجوی یک سری دیگر از بچه‎ها شد با حالت تشر و بی احترامی به من گفت تو کی هستی که می‎خواهی حرف بزنی. همان شب من را به انفرادی بردند.
24. من ده شب در انفرادی بودم. بند انفرادی درب نسبتاً بزرگی داشت و بعد یک راهروی تقریبا طولانی داشت و بعد یک درب فلزی دیگر داشت. وقتی از این درب تو می‎رفتی وارد راهروی دوم می شدی و انفرادی‎های آن شروع می‎شد و انفرادی‎ها روبروی همدیگر بودند. من تصور می‎کنم ابعاد انفرادی‎ها با یکدیگر فرق داشت. دو سه تا دستشویی در داخل این راهرو بود. من را ولی در همان راهروی اول قرار دادند و از این رو وضعیت من دشوار شد. زیرا برای دستشویی رفتن باید در می‎زدم که بیایند و من را به دستشویی ببرند. ولی مصیبت این بود که چون راهرو طولانی بود، نگهبان صدای در زدن من را نمی‎شنید و وقتی او برایم غذا می‎آورد همان موقع باید به دستشویی می‎رفتم.
25.  گاهی صدای دیگر زندانیان عادی را می‎شنیدم که آنها را برای تنبیه به انفرادی های آنجا می‎آوردند. من را برای دستشویی و حمام به بند ویژه می‎بردند و در آنجا رفقایم را هم می‎دیدم. به یاد دارم یک بار که از سلولم بیرون آمدم یک زندانی معمولی را دیدم که پاهای او را زنجیر کرده و وی را به رو خوابانیده و دست و پای وی را به همدیگر بسته بودند. وی چندین ساعت در چنین وضعیت ناخوشایندی بود.
26.  خوشبختانه سلولهای انفرادی نگهبانان خوبی داشت و افسر نگهبانی آنجا با من خیلی برخورد خوبی داشتند. مثلا به من کتاب دادند. من در طی ده شبی که آنجا بوده ده جلد کلیدر[1] و دو رمان دیگر را خواندم. سلول انفرادی با خواندن کتاب و اینها برای من واقعا راحت شده بود.
27.  من در طول این ده شب چهار بار بازجویی شدم. ساعتهای بازجویی را به یاد نمی‎آورم. بازجویی اول در مورد عکسها بود. دانشگاه مازندران دوربین های مخفی و زیادی دارد. آنها از تجمعات ما عکس گرفته بودند. حال در این بازجویی عکسها را به من نشان می‎دادند و می‎پرسیدند که این کدام تجمع است؟ و یا این چه کسی است؟ عکسها با کیفیت بالا و دقیق بود. عکسها را هم از روی زمین گرفته بودند و هم توسط دوربینهایی که از بالا فیلم گرفته بودند بود. بر اساس این عکسها باید بازجویی پس می‎دادم.
28.  من دو بازجو داشتم. اولی همانی بود که وقتی رئیس زندان آمده بود وی به من تشر زده و بی احترامی کرده بود. وی قدی کوتاه داشت. چاق بود و آن موقع یک پیراهن آبی داشت که آنرا روی شلوار خود انداخته بود. ریش جو گندمی متمایل به سفید داشت. موهای وی ریخته بود و کم پشت بود و به یک طرف زده بود. صورت گردی داشت و به شدت لهجه بابلی داشت. او بازجوی دفعه اول، دوم و چهارم من او بود. بازجوی مرتبه سوم من فکر می‎کنم کس دیگری بود. او برخوردی مهربانانه با من داشت.
29.  در بازجویی اول در حالی که چشمبند داشتم وقتی داخل رفتم سلام کردم، وی به من بی احترامی کرد و با طعنه و کنایه به من گفت سلام هم که بلدی! به غیر از بازجویی اول من که مربوط به عکس‎ها بود و دو سه ساعت طول کشید در مابقی سه بازجویی‎ها، برای 2-3 ساعت باید شفاهی سوالات را جواب می‎دادم و بعد هم برای 2-3 ساعت باید همان سوالات و سوالات دیگر را که او می‎نوشت پاسخ کتبی می‎دادم. علاه بر این، تک نویسی هم داشتم. اسم یک سری افراد از جمله استادان من مثل اسم دکتر علی کریمی مله را می‎نوشت و من باید تمام مشخصات او را می‎نوشتم. جالب این بود که سوالاتش هم اغلب غلط املایی و انشایی داشت و به من می‎گفت آنها را درست کنم. آنها از من فقط سوال می‎کردند.
30.  بعد از ده شب انفرادی من را دوباره به بند ویژه بردند. دو روز بعد از اینکه به بند ویژه منتقل شدم، عده دیگری از بچه‎های انجمن اسلامی دانشگاه نوشیروانی بابل مثل محسن برزگر و رضا عرب را هم آوردند. رضا عرب دبیر تشکیلات انجمن اسلامی دانشگاه مازندران و از دوستان صمیمی بنده بود.
31.  من در طول این دو هفته‎ای که در بند ویژه بودم با پدرم، مادرم و یکبار هم با برادر بزرگم ملاقات کابینی داشتم. افسر حفاظت اطلاعات زندان که با ما خیلی صمیمی شده بود به من گفت که چون بازجویی من تمام شده بود قرار بود در 18 تیر من با وثیقه آزاد بشوم. او به من گفت که من را آزاد نکردند به دلیل اینکه حس می‎کردند در 18 تیر ما دوباره فعالیت بکنیم. به همین خاطر من و دیگر دوستانم را در 24 تیر ماه آزاد کردند. 
آزادی
32.  من 24 خرداد 1388 دستگیر شده بودم. دو شب در اطلاعات ناجا بودم. دو شب در بند ویژه زندان متی‎کلای بابل بودم. بعد ده شب در انفرادی بودم. بعد دوباره دو هفته در بند ویژه بودم و در 24 تیر آزاد شدم. من فکر می‎کنم با قرار کفالت آزاد شدم چون بعد از آزادی من، پدرم علاقه‎مند نبود که در مورد زندان رفتن من صحبتی بکند و هیچوقت در این مورد با من صحبت نکرد. پدرم شغل آزاد دارد.
33.  بعد از آزادی وقتی من به دانشگاه برگشتم شائبه اخراج من بود. در پاییز 1388 من را به کمیته انظباطی بردند و سپاه مازندران همراه با معاون دانشجویی دانشگاه به نام آقای مرتضی علویان اصرار می‎کردند که من و رضا عرب باید اخراج بشویم. یکی از اساتید دانشگاه که در کمیته انظباطی نماینده حقوقی بودند با اخراج ما موافقت نکردند. کمیته انظباطی دو نماینده حقوقی دارد که از استادان حقوق می‎باشند. ایشان در دانشکده حقوق فعالیت می‎کرد و چون من علوم سیاسی می‎خواندم در دانشکده حقوق و علوم سیاسی با یکدیگر بودیم. ایشان از استادانی بودند که به شدت به دانشجویان نزدیک بودند. ایشان اینها را برای من توضیح دادند و گفتند که، «می‎خواستند تو را اخراج کنند ولی من به آنها گفتم اینها در دانشگاه هیچ فعالیتی نکرده‎اند و شما هیچ مستند حقوقی برای اخراج اینها ندارید. بعد می‎خواستند [شما را] تعلیق کنند، به آنها گفتم شما مستند حقوقی برای تعلیق آنها هم ندارید.» ما دو ساعت پشت درهای بسته بودیم و اینها داشتند برای سرنوشت ما مذاکره می‎کردند. ایشان در آنجا از ما دفاع کردند و نهایتاً ما توانستیم تحصیلات‎مان را ادامه بدهیم.
دادگاه ها
34.  بعد دادگاههای من شروع شد. من با قرار وثیقه آزاد شده بودم و می‎دانستم که دادگاهی من پیش رو است. فکر می‎کنم در پاییز 88 بود که من را برای دادگاه احضار کردند.
35. دادگاه اول من در دادگاه عمومی بابلسر در پاییز 1388 بود. من را بطور کتبی احضار کردند که در فلان روز باید به دادگاه بروم. جرم من هم تخریب اموال عمومی و آشوب در دانشگاه مازندران بود. قاضی من آقای بهمنی بود. من وکیل هم نداشتم و درخواست وکیل هم ندادم. من به دادگاه رفتم و ایشان به من گفتند که جرم شما این است که در 25 و 26 خرداد 1388 در دانشگاه مازندران شلوغ کرده‎ای و اموال عمومی را تخریب کرده‎ای. من به ایشان گفتم که بنده در 24 خرداد دستگیر شده‎ام و امکان ندارد که من در 25 و 26 خرداد شلوغ کرده باشم.
36.  دقیقاً به یاد دارم که من بر روی صندلی بودم و قاضی بهمنی هم که فرد مسنی بود بر روی صندلی خود در جایی که سکو و بلندی بود قرار داشت. وی برگه و گزارشی را بالا آورد و گفت این گزارش اداره اطلاعات بابل است. این گزارش به من می‎گوید که شما در 25 و 26 خرداد ماه در دانشگاه مازندران شلوغ کرده‎ای و باید محکوم بشوی. من گفتم که شما می‎توانید بروید و از اطلاعات ناجا بابل استعلام بگیرید که بنده 24 خرداد بازداشت شدم و شب در آنجا بوده‎ایم و [چنین چیزی که شما می‎گویید] امکان ندارد. به من گفت اگر تو راست بگویی تبرئه می‎شوی. من گفتم که دروغی ندارم بگویم. خوشبختانه من تبرئه شدم. قاضی بهمنی در اینجا مستقل عمل کرد. این دادگاه اول من بود.
37.  دادگاه دوم من (که فکر می‎کنم در زمستان 1388 بود) در دادگاه عمومی شهر بابل به جرم تخریب اموال عمومی شهر بابل بود که احضار شدم. قاضی باقریان قاضی من بود. ایشان یک روحانی بودند. ایشان به من گفتند که اتهام شما این است که شما به شهر بابل آمده‎ای شلوغ و آشوب کرده‎ای و اموال عمومی را تخریب کرده‎ای. من از خودم دفاع کردم و گفتم اموال عمومی را تخریب نکرده‎ام. گفتم من داشتم به داخل دانشگاه می‎رفتم که من را گرفتند. من حس کردم که وی نمی‎خواهد حرف من را بشنود. حس می‎کردم که انگار اصلا این جلسه یک جلسه فرمالیته‎ای است. فکر می‎کنم در آنجا یک جر و بحثی هم بین ما در گرفت ولی الان یادم نمی‎آید این جر و بحث برای چه بود.
38.  قاضی باقریان بعداً برای من یک سال حبس تعزیری و 70 ضربه شلاق تعزیری برید. در دادگاه تجدید‎نظر هم که یک سال بعد از آن تشکیل شد هر دو مجازات من به تعلیقی تبدیل شد. یعنی یک سال حبس تعزیری من تبدیل شد به یک سال حبس تعلیقی به مدت 5 سال. حکم شلاق را هم برای همین تخریب اموال عمومی و آشوب در شهر و از این حرفها برایم بریده بود که آن هم تعلیقی شد. 
39.  دادگاه سوم من دادگاه انقلاب شهر بابل بود و قاضی رضیان قاضی من بود که ایشان رئیس دادگستری شهرستان بابل هم بودند. اتهام من در آنجا اقدام علیه نظام بود به همراه 16 تا ریز اتهام شامل نوشتن مقاله‎های تند، مدیریت انقلاب مخملی در دانشگاه مازندران، برگزاری تجمع، توهین به آقای خامنه‎ای، مصاحبه با صدای آمریکا، و حتی داشتن وبلاگ و همچنین ارتباط با دفتر تحکیم وحدت و از این دست اتهامات. من فکر می‎کنم این دادگاه سوم در همان سال 1388 تشکیل شد. من برای هر سه دادگاهم بصورت کتبی احظار شده بودم.
40.  قاضی رضیان اتهامات من را یک به یک برای من می‎خواند و من از خودم دفاع می‎کردم ولی ایشان اصلا من را نمی‎شنید. در نهایت 8 ماه حبس تعزیری به من داد که این حکم در تجدید نظر هم تایید شد. رای دادگاه تجدید نظر من در سال 1389 آمد. در طول این مدت من تحصیلات خود را ادامه می‎دادم.
بازداشت دوم
41.  من در آبان 1389 دوباره بازداشت شدم. دفتر تحکیم وحدت تصمیم داشت که انتخابات جدید شورای مرکزی خود را برگزار بکند. من هم یکی از کاندیداهای شورای مرکزی شدم. انتخابات هم برگزار شد. بنده عضو شورای منتخب بودم. دو روز قبل از اینکه اسامی شورای مرکزی جدید اعلام شود، بنده را در جلوی دانشگاه مازندران بازداشت کردند. من به همراه دوست دخترم بودم. من به همراه او سوار تاکسی شدیم که دیدم یک نفر جلوی تاکسی نشست. ما حدود 500 متر که جلو رفتیم وی از راننده تاکسی خواست که نگه دارد و بعد به من گفت که شما پیاده شو. من فهمیدم که بازداشت شده‎ام. پنج نفر لباس شخصی دور و بر من ریختند و من را سوار یک زانتیا کردند و بردند. این واقعه در بلوار بیرون دانشگاه اتفاق افتاد.
42.  آنها چشم من را نبستند ولی نزدیک اداره اطلاعات ساری که رسیدیم به من گفتند که سرم را پایین بیاورم. در اداره اطلاعات شهید کچویی ساری من را ابتدا به یک اتاق بردند و من یک ساعتی در آنجا نشسته بودم. در آنجا من را تفهیم اتهام کردند و گفتند اتهام من تجمع و تبانی برای اقدام علیه امنیت ملی است. ساعت 12 یا 1 شب من را صدا کردند و گفتند 70 میلیون تومان پول بده تا امشب آزاد شوی. یعنی با قرار وثیقه آزاد شوم. من گفتم الان نمی‎توانم 70 میلیون تومان به شما بدهم. من باید به خانواده‎ام زنگ بزنم و آنها هم این وقت شب 70 میلیون تومان ندارند. آنها هم گفتند که پس من باید بمانم و به بازداشتگاه بروم.
43. بعد چشمان من را بستند و من را به بازداشتگاه بردند. در آنجا من را لخت مادر زاد کردند. در واقع بین پاهایم، پشتم و حتی توی گوشهایم را هم گشتند که چیزی نباشد. بعد من را لباس پوشاندند و به سلول بردند. دو شب در سلول انفرادی بودم و بعد از دو شب که از سلول بیرون آمدم دیدم که محسن برزگر هم آنجا بود. او هم سر همین انتخابات دفتر تحکیم وحدت بازداشت شده بود.
44.  در بازداشتگاه از من پرسیدند آن خانمی که در زمان دستگیری همراه من بود چه کسی بود؟ من هم اطلاعات غلط دادم. بعد دست من و محسن برزگر را با دستبند به هم بستند و یک آقایی را همراه ما در یک ماشین سمند نشاندند و گفتند که تا تهران حق نداریم با هم حرف بزنیم. خیلی بد با ما برخورد کردند. در بین راه هم ما گرسنه‎امان شد و من از آنها درخواست کردم که چیزی به ما بدهند چون من بیمار هستم ولی چیزی برای خوردن به ما ندادند.
انتقال به اوین
45.  چون حکم ما از شعبه 5 دادگاه انقلاب مستقر در اوین آمده بود برای همین من را به تهران بردند. یعنی فکر می‎کنم اداره اطلاعات به شعبه 5 دادگاه انقلاب مستقر در اوین فشار آورده بود که من را بازداشت کنند. در واقع در ساری ما میهمان بودیم و باید زودتر ما را به تهران می‎بردند. علاوه بر من و محسن برزگر که از شمال بودیم، آقای علی قلی زاده در مشهد، سیاوش حاتم در تهران، محمد حیدر زاده از شهرکرد هم بازداشت شده بودند و محمد ایلخانی زاده که دانشجوی کرد دانشگاه تهران بود ولی چون فرار کرده بود و فکر می‎کنم به سمت کردستان رفته بود او را یک ماه بعد دستگیر کردند و به تهران منتقل کردند. همه این بازداشتها در رابطه با اتخابات شورای مرکز تحکیم وحدت بود. سیاوش حاتم کاندید نبود ولی در هیات برگزاری انتخابات بود. بقیه همه جزو کاندیداها بودیم از جمله احمد احمدیان که وی فرار کرد.
46.  من و محسن برزگر را به تهران منتقل کردند. در بین راه به مسخره به ما می‎گفتند که ما را به هتل اوین می‎خواهند ببرند و به ما طعنه می‎زدند. نزدیک اوین که رسیدیم چشم‎های ما را بستند.
47.  در اوین برای مدتی معطل شدیم بعد ما را بردند و از این لباسهای آبی روشن به ما دادند. ما گرسنه‎امان بود. به ما گفتند که به کنار دیوار و رو به دیوار بایستیم و همانطور که چشم‎مان بسته بود غذایی دادند ما خوردیم. بعد ما را به بهداری بردند و برخورد خوبی با ما صورت گرفت و خیلی پزشکهای خوبی بودند. در بهداری از ما پرسیدند که آیا بیماری خاصی نداریم؟ یا چه قرصهایی می‎خوریم و از این دست سوالات. من در زندان متی‎کلای مازندران واقعا از نظر قرص مشکل داشتم ولی در تهران من اصلا چنین مشکلی نداشتم و قرص‎هایم همیشه به موقع به من می‎رسید.
48.  بعد من و محسن برزگر را به بند 240 بردند. من مدتی در سوئیت 57 بودم. خود بازجو به آن می‎گفت سوئیت، به خاطر اینکه در واقع یک اتاقی بود که سه نفر در آن جای داشتند. من با دو نفر دیگر در آنجا بودم که در طول این مدت یکی از آنها هم عوض شد. یکی از اینها کرد کرمانشاه بود و متهم به همکاری با القاعده بود و یکی دیگر هم متهم به جاسوسی بود که در طول این یکی دو روز این متهم به جاسوسی را بردند و یک میلیونر متهم به پولشویی را آورده بودند. داستان او هم امنیتی بود برای همین او را به آنجا آورده بودند. بعد من را به سلول انفرادی بردند و مدتی هم در سلول انفرادی در بند 240 بودم. به من گفتند این به دستور قاضی است. کل بازداشت من در سوییت 57 و آن انفرادی نزدیک به یک ماه بود.
49.  بطور کلی در این بازداشت من سه تا بازجویی داشتم. بازجویی اول کلا مربوط به سابقه فعالیت من بود که کی هستم و چه کرده‎ام و اینها. محتوای بازجویی‎های دیگر من هم در مورد دفتر تحکیم وحدت و بحث‎های سیاسی بود. چون هر بازجویی چه در مازندران و چه در تهران حدود 5-6 ساعت طول می‎کشید. هر سه بازجویی من توسط یک نفر انجام شد.
50. یک روز من در سلول بودم که به من گفتند بیا به خانواده‎ات زنگ بزن تا 70 میلیون تومان وثیقه برایت بیاورند. من هم به خانواده‎ام زنگ زدم و به آنها اطلاع دادم. اینها از ما سند [ملکی را] در تهران می‎خواستند ولی ما در تهران سندی نداشتیم. آنها اصرار می‎کردند بر اینکه سند باید از تهران باشد. اینها را خانواده من بعداً به من گفتند. بعد مجبور شدیم یک سندی در تهران را از یکی از دوستان و آشنایان بگیریم و به عنوان وثیقه بگذاریم. بعد یک کارشناس از آنها به خانه ما در شهرستان آمد و خانه ما را 90 میلیون تومان قیمت گذاشت و ما الان یک سند 90 میلیون تومانی در آنجا [به عنوان وثیقه] گذاشته‎ایم که متاسفانه این سند هنوز در آنجاست. من با این سند قبل از 16 آذر 1389 آزاد شدم اما تاریخ دقیق آنرا به یاد ندارم.
51.  من فکر می‎کنم بازداشت من 28 روز طول کشید. ولی من مطمئنم که قبل از 16 آذر آزاد شدم. از این جهت مطمئنم چون بعداً بچه‎ها به من گفتند که آنها اداره اطلاعات را تهدید کرده بودند که اگر ما را آزاد نکنند آنها برای 16 آذر شلوغ خواهند کرد. من بعداً در سایتهای خبری[2] هم دیدم که آنها خیلی اداره اطلاعات را تهدید کرده بودند که اگر ما را آزاد نکنند آنها در 16 آذر شلوغ خواهند کرد. به هرحال من به قید وثیقه آزاد شدم.  
آزادی مجدد
52.  من وقتی آزاد شدم باید به دادگاه می‎رفتم تا آخرین دفاع خود را انجام دهم. آنها باید به من زنگ می‎زدند که برای آخرین دفاعم بروم. اما آنها تا سال 1390 به من زنگ نزدند. آنها به آقای قلی زاده و آقای سیاوش حاتم زنگ زده بودند اما به بنده زنگ نزدند.
53. در آذر 1389 من وقتی آزاد شدم سریع به دانشگاه آمدم و در امتحانات دی ماه شرکت کردم و بعد سریع نشستم بر روی پایان نامه‎ام کار کردم. من 5 ماهه پایان نامه‎ام را تمام کردم. در تیر ماه من اعلام کردم آماده دفاع [از پایان نامه‎ام] هستم چونکه در مرداد ماه باید به زندان می‎رفتم. در آن زمان من قصد خروج از ایران را نداشتم. من سه بار برای گرفتن تاریخ برای دفاع از پایان نامه‎ام به دانشگاه رفتم و آنها هر سه بار تاریخ را به تعویق انداختند. من تعجب کردم و پرسیدم که چرا این کار را می‎کنید، من در مرداد باید به زندان بروم. من پیش رئیس دانشگاه رفتم او گفت به نزد معاون آموزشی بروم. معاون آموزشی هم هی می‎گفت درست می‎شود.
54.  من به دفتر استاد راهنمای خود دکتر علی کریمی مله رفتم. ایشان از اساتید منتقد در دانشگاه بود و در دوره اصلاحات نیز معاون سیاسی استاندار در مازندران بودند. ایشان به بنده گفت که: «یک سری از اراده‎های غیر علمی نمی‎خواهند شما [از پایان نامه‎اتان] دفاع کنید.» بنده هم پیش مدیر تحصیلات تکمیلی رفتم و ایشان گفت دانشگاه نمی‎خواهد که شما مدرک بگیرید. استاد راهنمای من آقای کریمی  به بنده گفت که دانشگاه مازندران اصلا مایل نیست که شما مدرک کارشناسی ارشد خود را بگیرید. من گفتم آقای دکتر این یعنی چه؟ ایشان گفت که به تعبیری آنها نمی‎گذارند شما دفاع کنید.
55. من پیش رئیس آموزش رفتم و گفتم حداقل ریز نمرات من را بدهید. گفت تا زمانی که دفاع نکنی نمی‎توانی ریز نمرات خود را بگیری. من در مرداد ماه باید به زندان می‎رفتم. اگر من 8 ماه زندان می‎کشیدم، در اینصورت آن سه سال ادوار من هم در دانشگاه تمام می‎شد و عملا من باید اخراج تحصیلی می‎شدم و مسئولین امنیتی به هدف خود می رسیدند.
56.  من حس می‎کنم آنها می‎خواستند من در مرداد ماه به زندان بروم تا 8 ماه حبس خود را بکشم و بعد چون ادوار من تمام می‎شد از نظر اداری من باید اخراج می‎شدم. من همه واحدهای خود را گذرانده بودم و فقط چهار واحد دفاعم باقی مانده بود. پایان نامه من هم آماده بود. استاد راهنمای من و همچنین استاد مشاور من آقای دکتر قزل سفلی که عضو هیات علمی علوم سیاسی دانشگاه هم بودند آنرا تایید کرده بودند. استاد داور هم تعیین شده بود و حتی من به استاد داور زنگ زدم و گفتم که در فلان تاریخ بیایند. من سه بار بچه‎ها را دعوت کردم که برای دفاع بیایند ولی [در کل] نگذاشتند [دفاع کنم].       
57.  بعد من هم دچار یک یأسی شدم و دیدم زندان [رفتن] من هم نزدیک است چون در مرداد 1390 باید به زندان می‎رفتم تا آن 8 ماه حبس خود را می‎کشیدم و بالطبع باید برای بازداشت دوم هم به دادگاه می‎رفتم. من دیدم اگر این دادگاه را هم بروم و به احتمال زیاد هم محکوم می‎شدم، آن یک سال حبس تعلیقی من هم به کار می‎افتاد. آن هشت ماه حبس هم بود. دیدم که دو سه سالی درگیر خواهم بود. در واقع آینده‎ای تباه شده را جلوی خودم می‎دیدم. پس دیدم فایده‎ای ندارد و بهتر است که از کشور خارج شوم. من چون به خدمت هم نرفته بودم بصورت غیر قانونی از کشور خارج شدم و پاسپورت هم نداشتم. یک ماه بعد از خارج شدنم از ایران، خانواده‎ام به من اطلاع دادند که از دادگاه احضاریه آمده که بروم تا آخرین دفاعم را انجام بدهم.
کارکرد انجمن اسلامی دانشگاهها
58.  انجمن‎های اسلامی از دهه 20 و 30 شمسی در دانشگاههای ایران شروع به کار کردند. اینها بصورت قانونی بودند اما تطورات گفتمانی داشتند و از نظر گفتمانی تغییر می‎کردند. مثلا در یک دوره‎ای به روشنفکری و به سمت آقای بازرگان و نهضت آزادی گرایش داشتند. در زمان خمینی به خمینی و انقلاب گرایش داشتند. در دهه هفتاد و اواخر دهه هفتاد به سمت روشنفکری دینی گرایش داشتند. در اوایل دهه هشتاد نگاهی انتقادی به حکومت و اصلاحات پیدا کردند.
59. از وقتی که در سال 1384 طیف علامه دفتر تحکیم وحدت غیر قانونی اعلام شد، انجمن های اسلامی هم کم‎کم غیر قانونی اعلام شدند. از جمله انجمن اسلامی‎هایی که غیر قانونی اعلام شدند، انجمن اسلامی دانشگاه مازندران بود که فکر می‎کنم در سال 1385 یا 1386 غیر قانونی اعلام شد. در سال 1387 که من به وارد دانشگاه شدم، انجمن اسلامی غیر قانونی بود. ما، از جمله دوست عزیزم رضا عرب و دوستان دیگر سعی کردیم برای انجمن اسلامی، هیات موسس جدید تعیین کنیم. ما حتی با نماینده وزیر علوم در دانشگاه هم دیدار کردیم. در آن موقع وزیر علوم آقای دکتر زاهدی بودند. ما با نماینده ی ایشان دیدار کردیم و گفتیم که سعی می‎کنیم رضایت را جلب کنیم و نمی‎خواهیم خیلی فعالیت حساسیت برانگیز داشته باشیم.
60.  ما حتی برای تجمعات خودمان سعی می‎کردیم یک نوع داد و ستد با نهادهای نظارتی در دانشگاه داشته باشیم که آنها زیاد با ما کاری نداشته باشند و بگذارند که ما کار خودمان را بکنیم. مثلا حراست دانشگاه از ما می‎خواستند به آقای خامنه‎ای توهین نکنیم و در عوض آنها هم تجمع ما که غیر قانونی هم بود را به هم نمی‎زنند. ما می‎پذیرفتیم و به این صورت پیش می‎رفتیم. ما فکر می‎کردیم که در واقع کمی هزینه فایده کنیم. به هر حال آن انجمن اسلامی غیر قانونی بود.
61. غیر قانونی بودن انجمن اسلامی دانشگاه به معنای غیر محبوب بودن انجمن نبود. انجمن در دانشگاه نفوذ فوق‎العاده‎ای داشت. ما نشریه خودمان را داشتیم هر چند که نشریه‎امان هم غیر قانونی بود. مسئولین در بعضی از دانشکده‎ها مثل دانشکده شیمی و یا دانشکده علوم پایه یا دانشکده حقوق اتاق انجمن اسلامی را ضبط کرده بودند. ولی انجمن اسلامی در دانشکده علوم انسانی سه تا اتاق و در دانشکده اقتصاد یک اتاق در اختیار داشت. ولی بعد از خرداد 1388 که ما به دانشگاه آمدیم دیدیم که کلا اتاقهای انجمن اسلامی غارت شده، کامپیوتر، کتابها، نوارها، پرونده‎های انجمن و همه چیز انجمن را برده‎اند.
62.  انجمن اسلامی تا وقتی قانونی است یک نهاد محسوب می شود و وسایل آن هم متعلق به آن نهاد است. وسایل انجمن اسلامی از طریق بودجه‎ای که دانشگاه به انجمن می‎داد تهیه می‎شد و یا مثلا نوارها و کتابها بطور شخصی توسط خود بچه‎های انجمن آورده شده بود. در کامپیوتر ما فایلهای ذخیره شده انجمن را داشتیم که همه آنها را برده بودند.
63.  شما وقتی در دانشگاه می‎خواهی به یک انجمن اسلامی بروی بالطبع اول باید عضو شورای عمومی بشوی و بعد برای شورای مرکزی اعلام آمادگی کنی تا انتخاب برگزار بشود و انتخاب بشوی. ولی چون انجمن اسلامی غیر قانونی شده بود، دانشگاه نمی‎گذاشت که انجمن اسلامی انتخابات برگزار بکند. ما مجبور می‎شدیم که بصورت مخفی این کار را بکنیم. مثلا در دانشگاه مازندران که من بر آن تسط دارم ولی در دانشگاههای دیگر هم فاز دیگری برقرار بود ما یک شبکه هواداران غیر رسمی داشتیم. از آنجا که در دانشگاه به ما تالار نمی‎دادند لذا ما به زمین چمن دانشکده می‎آمدیم و جلسه برگزار می‎کردیم و یا در اتاق انجمن صندلی می‎گذاشتیم و جلسه خود را برگزار می‎کردیم و بچه‎ها به آنجا می‎آمدند و ما خودمان یک شورای مرکزی هم انتخاب کرده بودیم چون واقعا نمی‎شد انتخابات برگزار کرد. ولی در دانشکده‎های دیگر هنوز انتخابات برگزار می‎کردند به دلیل اینکه فضای آنها کمی بازتر بود.
64.  چون دانشگاه مازندران در بابلسر بود سپاه مازندران نفوذ فوق‎العاده‎ای بر آن داشت. حتی در حراست دانشگاه مازندران یک فرد سپاهی به نام سرهنگ رضوان رفت و آمد می‎کرد. حتی یک بار هم به آقای رضا عرب زنگ زده بودند و ایشان را به مرگ تهدید کرده بودند. دانشگاه مازندران خیلی امنیتی بود بخصوص بعد از سال 1388 بسیار امنیتی شد. شهدای گمنام را در دانشگاه دفن کردند و از این داستانها بوجود آمد. دانشگاه مازندران و دفاتر اداری آن در بابلسر است و این دانشگاه مادر در استان مازندران است.
65.  من از سال 1387 تا سال 1389 عضو انجمن اسلامی دانشگاه مازندران بودم. چون انجمن اسلامی غیر قانونی بود خیلی حالت فرمال نداشت. ولی معمولا بصورت غیر رسمی نیروهای منتقد حکومت در انجمن اسلامی جمع می‎شدند. البته انجمن اسلامی‎های دانشگاههای کشور معمولا با نیروهای مارکسیست و کمونیست یک مرزبندی‎ای داشتند. نیروهای چپ هم مرزبندی خودشان را داشتند. انجمن اسلامی‎ها معمولا لیبرال بودند یا اینکه به روشن فکری دینی لیبرال تعلق خاطر داشتند ولی در هر حال منتقد حکومت بودند. ما در انجمن خیلی جلسات نقد نمایشنامه و رمان و شعر داشتیم و آقای میلاد حسینی دبیر فرهنگی انجمن بود. یعنی جلسات ما فقط سیاسی نبود. در سطح دانشگاههای کشور حدود 40-50 انجمن اسلامی وجود داشت. 
66.  به همین خاطر است که در سال 1389 در دانشگاه مازندران یک انجمن اسلامی مستقل ایجاد می‎شود. این انجمن اسلامی مستقل کار اداره اطلاعات مازندران بود که در واقع می‎خواستند یک دکانی در جلوی انجمن اسلامی دانشگاه مازندران بزنند. این انجمن اسلامی مستقل در دانشگاه امیر کبیر هم ایجاد شد. مثلا اعضای انجمن اسلامی مستقل دانشگاه مازندران، بسیجی‎های دانشگاه مازندران بودند که از بسیج دانشجویی جدا شدند و رفتند انجمن اسلامی مستقل را زدند. این کار اداره اطلاعات بود.
دفتر تحکیم وحدت
67.  در پاییز 1389 من کاندید شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت شدم. قرار بود انتخابات برگزار شود و 6-7 نفر به عنوان اعضای جدید شورا و دو نفر به عنوان اعضای علی‎البدل شورا انتخاب بشوند. انتخابات بطور اینترنتی بود به خاطر اینکه فضا آنقدر امنیتی بود که نمی‎شد انتخابات در مکان خاصی برگزار بشود. مطمئنا می‎ریختند و می‎گرفتند. ولی من فکر می کنم در آن وسط یکی دوتا ایمیل سوخته بود چون افراد زیادی درگیر آن قضیه بودند به همین خاطر اطلاعات فهمید و ما را بازداشت کرد.
68.  کسی که می‎خواهد عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت بشود در ابتدا باید عضو شورای عمومی دفتر تحکیم وحدت بشود. دانشجویانی که عضو شورای عمومی دفتر تحکیم وحدت باشند و در یکی از انتخابات دفتر تحکیم وحدت رای داده باشند می‎توانند کاندید شورای عمومی دفتر تحکیم وحدت بشوند. مثلا من در دانشگاه مازندران حق رای داشتم.
69.  انتخابات سال 1389 شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت برگزار شد ولی ناکام ماند. یعنی دو روز قبل از آن ما را گرفتند. در نهایت ما به عنوان  شورای منتخب اعلام شدیم چون شورای مرکزی نبودیم. الان هم دفتر تحکیم وحدت وضعیت مشخصی ندارد که بگوییم مثلا این شورای مرکزی آن است و بالطبع ما هم خودمان را جزو شورای مرکزی نمی‎دانیم. ولی به هر حال دفتر تحکیم وحدت الان یک نفر به اسم بهاره هدایت را در زندان دارد. ایشان جزو شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت بودند.
70.  ادوار تحکیم وحدت هم در واقع یک حزب است. حزبی است که اعضای سابق دفتر تحکیم وحدت در آن عضو هستند. البته این حزب بعد از انتخابات 1388 غیر قانونی اعلام شد. مثلا آقای علی اکبر موسوی خوئینی، آقای احمد مدادی یا آقای مهدی امینی زاده و بعداً هم آقای عبدالله مومنی و از این دست افراد بنیانگذار آن بودند. اما دفتر تحکیم وحدت یک نهاد دانشجویی است و در واقع دفتر تحکیم وحدت نماد و برآمد انجمن اسلامی دانشگاهها است.
71.  دفتر تحکیم وحدت در واقع بعد از انقلاب فرهنگی در سال 1359 تشکیل شد. ولی در اوایل دهه هفتاد رویکرد انتقادی نسبت به حکومت پیدا کرد و به سمت روشنفکری دینی متمایل شد. و با ورود کسانی مانند آقای علی افشاری و دیگران این رویکردی انتقادی خیلی شدیدتر شد. دفتر تحکیم وحدت در اوایل دهه 1380 به دو طیف تقسیم شد، طیف علامه و طیف شیراز. طیف شیراز وابسته به حکومت بود ولی طیف علامه همچنان منتقد حکومت بود که آقای علی افشاری وابسته به این طیف بودند. در سال 1383 یا 1384 طیف علامه غیر قانونی اعلام شد. من از سال 1387 تا زمان خروجم از ایران عضو شورای عمومی دفتر تحکیم وحدت بودم. 
گروه دانشجویان و دانش آموختگان لیبرال ایران
72.  من در پاییز 1390 عضو دانشجویان و دانش آموختگان لیبرال ایران شدم. این یک گروه سیاسی دانشجویی است. این یک گروه لیبرالی است، مانیفست دارد و این مانیفست هم در وبسایتها در دسترس است.[3] فعالیتهای مالوفی که یک سازمان سیاسی دارد این گروه هم دارد.
73. چون این گروه در داخل کشور اجازه فعالیت ندارد نمی‎تواند تشکیلات اداری داشته باشد ولی از طریق ارتباطات رودررو و یا مجازی فعالیت می‎کند. این گروه متشکل از شورای مرکزی، شورای عالی و شورای عمومی است. از اعضای این گروه خوشبختانه الان کسی در زندان به سر نمی‎برد ولی در ایران هستند و فعالیت می‎کنند و ترجیح می‎دهند که نامی از آنها به عنوان عضو این گروه برده نشود. چون این گروه جزو اپوزیسیون شناخته می‎شود.

Wednesday, 25 September 2013

امید کوکبی برنده جایزه حقوق بشری ساخاروف شد


به گزارش جرس، امید کوکبی در مدت بیش از ۳۲ ماهی که در زندان به سر می‌برد، با مخالفت دادستانی تهران و وزارت اطلاعات از مرخصی محروم بوده و در موارد پزشکی نیز از اعزام وی به مراکز درمانی خارج از زندان برای رسیدگی و درمان وی امتناع می‌کنند.
این هموطن ترکمن که به شهادت دوستان و خانواده هیچ گونه سابقه فعالیت سیاسی ندارد، بهمن ماه سال ۸۹ هنگامی که از دانشگاه خود در آمریکا برای دیدار با خانواده اش به ایران سفر کرده بود، بازداشت و به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شد. او بیش از یک ماه در سلول انفرادی نگهداری و سپس به بند ۳۵۰ فرستاده شد.
جایزه ساخاروف که به نام آندری ساخاروف از مخالفان حکومت اتحاد جماهیر شوروی از سال ۱۹۸۸ توسط پارلمان اروپا بنیان گذاشته شده، پیش از این به نسرین ستوده و جعفر پناهی، دو زندانی سیاسی حوادث پس از انتخابات تعلق گرفت.
اولین برنده این جایزه نیز نلسون ماندلا، فعال سیاسی سر‌شناس آفریقای جنوبی بو

Five Men and One Woman Were Hanged in Rajai Shahr Prison This morning- At least 54 Executions in September in Iran

Iran Human Rights, September 25: According to reliable sources in Iran six prisoners were hanged in Rajai Shahr Prison of Karaj (west of Tehran) this morning.
According to this sources three of the prisoners were identified as "Vahid Jahromi" from section 1, "Ali Faramarzi" from section 3 and "Hossein Torabi" from section 6 of the Rajai Shahr Prison and were all charged with murder. Three other prisoners among them one women from Gharchak Prison of Varamin, werealso executed this morning. There is no further information about these prisoners at this moment.
According to the reports published by Iran Human Rights (IHR) at least 54 prisoners among them 4 women and one juvenile offender have been hanged in the month of September. 39 of the executions have been reported by the official Iranian sources.
Iran Human Rights strongly condemns the wave of executions in Iran and urges the international community to react. Mahmood Amiry-Moghaddam, the spokesperson of IHR, said: "We ask the world leaders and the General Secretary of the United Nations to condemn the wave of the executions and demand a stop in all executions in their dialogue with the Iranian President Hassan Rouhani. Death penalty is the worst kind of violence against the society and a violation of the right to life, and unfortunately Iran is on the top of the list of the countries practicing this violenc

Tuesday, 24 September 2013

Sattar Beheshti’s mother demands just trial to address her son’s murder



Gohar Beheshti, the mother of martyr Sattar Beheshti who died under torture of the mullahs’ henchmen, wrote a letter to United Nations Secretary-General Ban Ki-moon demanding a just trial to look into her son’s murder.

Her letter reads in part:

“I know well that after this letter I will be placed under increasing pressure from security and judicial organs in Iran, and maybe I will be placed under dire conditions. However, I swear on the blood of my innocent child, I will not forgo any effort for his and my family’s rights.”

سعید نعیمی جهت اجرای حکم به زندان تبریز منتقل شد


سعید نعیمی، عضو شورای سیاستگذاری سازمان دانش آموختگان ایران (ادوار تحکیم وحدت) جهت اجرای حکم یک سال حبس تعزیری به اتهام تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی به زندان تبریز منتقل شد.
به گزارش تارنمای ادوار نیوز، این عضو ارشد سازمان ادوار تحکیم وحدت در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۰ با یورش ماموران اطلاعات و تفتیش منزل و محل کار دستگیر شد.
او سه ماه در سلول انفرادی زندان کرج بود و بعد به دلایل نامشخص به زندان تبریز منتقل شد و در مجموع ۸ ماه در بازداشت موقت به سر برد.
چهارم آبان ماه ۹۰ جلسه دادگاه سعید نعیمی در شعبه یک دادگاه انقلاب تبریز با ریاست قاضی یوسفی برگزار و اتهامات وی "معاونت در جاسوسی"، "همکاری با دولت متخاصم" و "تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی" اعلام شد.
پس از آزادی سعید نعیمی در دی ماه ۹۰ به قید وثیقه، دادگاه تجدید نظر اتهامات "معاونت در جاسوسی"، "همکاری با دولت متخاصم" را به وی وارد ندانست اما نعیمی را به اتهام "تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی" به یک سال حبس تعزیری محکوم کرد.
عضو شورای سیاستگذاری سازمان دانش آموختگان ایران امروز سه شنبه ۲ مهر ماه ۱۳۹۲ برای اجرای حکم از دادگاه تبریز به زندان تبریز منتقل شد.

Monday, 23 September 2013

Mass execution of 8 inmates in the Iranian city of Yazd, including three women



The inhumane mullahs’ regime sent eight inmates to the gallows in the Yazd Central Prison, located in central Iran. Three of those executed were women.

These executions were carried out in the early morning hours of Thursday, September 19th.

Letter by mother of Hossein Ronaghi to Ayatollah Khamenei; I can’t be witness to the suffering of my innocent son in prison



Jailed activist Hossein Ronaghi’s mother Zoleikha Mousavi has written a letter to Ayatollah Khamenei urging him to look into the situation of her ailing son.
The letter as provided to Kaleme today is as follows:
***

Ayatollah Seyed Ali Khamenei, Supreme Leader of the Islamic Republic

Greetings

I am Zoleikha Mousavi, mother of Hossein Ronaghi Maleki, political prisoner who has spent 4 years in prison in unsuitable conditions while very sick with kidney disease. As a mother who has taken the responsibility of my son’s affairs, I have lost hope in all the authorities at the Prosecutor’s office and the judiciary, so I resort to writing to your Excellency in order to save my son’s life. In 2009 after the presidential elections, officials from the Intelligence Ministry violently detained our son in front of our eyes and when they raided our residence they did not keep the sanctity of our home. Without a warrant they forcibly took Hossein from our home and we spent months aimlessly searching while trying to find out what they had done with our son. We have consistently followed up on Hossein’s situation to no avail and to this day nobody has given us answers.

My son was healthy and after they imprisoned him he was inflicted with various illnesses – and now they don’t allow furlough in order to receive needed medical attention! Does Islam say to imprison an innocent human being and torture him? Even the prophet had mercy on his enemies who were sick. Why does the Tehran Prosecutor General treat my son like an enemy when Hossein’s sickness is a direct result of the tortures inflicted on him in prison? Are you aware that people such as Mr. Khodabakhsh, the Deputy Tehran Prosecutor always treats us with utter disrespect, does not give us any answers and says, “Your son will finally die in prison?” What has my son and other political prisoners been accused of that they are treated in this way? They were concerned about their people and their country and we should be proud of them not throw them in prison.

I am a tolerant mother. I am a mother who was threatened by interrogators who said that they would take my daughters away too but I can’t be witness to my son suffering in prison. These past four years have bee the most difficult times for us and there is no one who will hear our words and come to our aid. Hossein underwent seven surgeries while he was incarcerated and every time against physicians’ orders they returned him to prison and he ended up getting sick all over again. He has refused his medication in prison for almost 2 months in protest of the lack of attention of those in charge. He is not willing to self medicate and because of this he is in extremely poor health. As a mother I ask your Excellency to attend to the situation of my innocent jailed son whose life is in danger. The law says a sick person should not be kept in prison but for reasons unbeknownst to us the Tehran Prosecutor is breaking the law. I ask your Excellency to prevent these law breaking actions and order that my son’s situation be taken care of.

With respect,

Zoleikha Mousavi,
mother of political prisoner Hossein Ronaghi

Sunday, 22 September 2013

Akbar Amini is in ward 350 after 100 days solitary


HRANA News Agency – Akbar Amini has been transferred to ward 350 after being in solitary confinement in ward 209 for more than 100 days.

According to the report of Human Rights Activists News Agency (HRANA), Akbar Amini who was arrested on June 7, 2013, has been transferred to ward 350 after being in solitary confinement in ward 209 for more than 100 days. 

It is worth noting Akbar Amini was arrested once more on February 14, 2011, a few hours after waving protestation symbols on top of a crane in Vali Asr square in Tehran.

Afterwards he was in prison for one year as he sentenced to. Since the time he has been released from prison, he got arrested and summoned many time.

Recently according to a subpoena from revolutionary court, Akbar Amini’s five years imprisonment verdict has been confirmed in the provincial appealed, which means his one year suspended imprisonment will be enforced too.

مشکلات حاد جسمی محمد سیف‌زاده در زندان و نیاز به اقدامات درمانی فوری




محمد سیف‌زاده وکیل زندانی در سالن ۱۲ زندان رجایی شهر کرج از وضعیت جسمی نگران کننده‌ای رنج می‌برد و باید هرچه سریع‌تر نسبت به درمان وی در مراکز درمانی مجهز اقدام شود.

بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، سید محمد سیف‌زاده عضو موسس کانون مدافعان حقوق بشر دچار آب مروارید چشم شده و در صورت عدم اعزام فوری به مراکز درمانی ممکن است لطمات غیرقابل جبرانی به بینایی او وارد شود.

همچنین مشکلات کلیوی و نیز سنگین شدن گوش و کاهش قدرت شنوایی این وکیل مدافع زندانی نیز ادامه داشته و تشدید گردیده است.

سیف‌زاده از جمله معترضین به نتایج انتخابات ریاست جمهوری (۱۳۸۸) و وکلای زندانیان سیاسی پس از انتخابات بود. وی در اردببهشت ماه ۱۳۹۰ در ارومیه دستگیر شد.
وی از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب اسلامی به ریاست قاضی صلواتی، با اتهامات "تاسیس کانون مدفعان حقوق بشر" و "فعالیت تبلیغی علیه نظام" به ۹ سال حبس و ۱۰ سال محرومیت از حرفه وکالت محکوم شد.

در تیرماه ۱۳۹۰ طبق حکم شعبه ۵۴ دادگاه تجدید نظر استان تهران، رای صادره را به ۲ سال حبس تقلیل داد

اسماعیل صادقی، دادستان عمومی و انقلاب قزوین، ظهر روز شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۲ از اعدام چهار نفر در زندان مرکزی قزوین خبر دارد.



به گزارش خبرگزاری مهر و به نقل از رادیو زمانه، اسماعیل صادقی در جمع خبرنگاران رسانه‌های گروهی این استان در این رابطه گفت: "سحرگاه امروز حکم قصاص و اعدام پنج قاتل و قاچاقچی مواد مخدر اجرا شد؛ که یک حکم قصاص، با گذشت اولیاء دم متوقف ماند."

وی اسامی و مشخصات اعدام شدگان را "ب. ع" ۲۶ ساله، "ف. ق" ۲۸ ساله متاهل اهل گیلان، "م. ی" ۲۶ ساله، بدون سابقه کیفری - که با چاقو در یک درگیری لفظی فردی ۱۸ ساله را به قتل رسانده بود- "د. ن" ۴۳ ساله و "ر. م" ۳۴ ساله اهل همدان معرفی کرد.

در این نشست خبری، صادقی گفت که در ظرف سال گذشته، ۱۸ مجرم در استان قزوین اعدام شده‌اند و خبر داد که تا پایان سال، چند حکم قصاص و اعدام دیگر هم اجرا خواهد شد.

از آغاز روی کار آمدن حسن روحانی، گزارش شده است که نزدیک به ۱۰۰ تن در ایران اعدام شده‌اند

Saturday, 21 September 2013

هشت نفر در زندان یزد اعدام شده‌اند

روابط عمومی دادگستری کل استان یزد، امروز شنبه ۳۰ شهرویر ۱۳۹۲ از اعدام هشت نفر در زندان مرکزی یزد خبر داده است. به نوشته تارنمای دادگستری استان یزد، این احکام اعدام روز پنجشنبه  گذشته ۲۸ شهریورماه به اجرا درآمده است.
دادگستری یزد، جرم این افراد را حمل، نگهداری و قاچاق مواد مخدر اعلام کرده است. سه تن از این اعدام‌شدگان زن بوده‌اند.
برابر قوانین کیفری ایران، حمل، نگهداری و قاچاق میزان مشخصی از مواد مخدر، مجازات اعدام دارد. سالانه در ایران، ده‌ها نفر به این اتهام‌‌ها، محاکمه و اعدام می‌شوند که در میان آنها شمار قابل ملاحظه‌ای هم  زن هستند.

Wednesday, 18 September 2013

A Kurdish political prisoner is in critical health condition

HRANA News Agency – Rahim -Shahram- Eliasi who suffers from high risk liver disease has to be transfer to hospital in terms of medical treatment but the authorities do not grant the medical expenses.

According to the report of the Human Rights Activists News Agency (HRANA), Rahim -Shahram- Eliasi the Kurdish political prisoner in Rajaie Shahr prison who has been sentenced to 11 years of imprisonment, recently suffers from the high risk liver disease.

One of the political prisoners of Rajaie Shahr prison of Karaj told HRANA reporter “The doctors of the prison did prescript tests and liver biopsy in a better hospital out of prison for this Kurdish political prisoner but the warden -Mardani- prevented his transferring to the hospital by giving this excuse that the medical treatment expenses is under one million Tomans then the prison could not cover it.”

“Shahram is in a dangerous condition and if he will not be under the proper medical supervision then he will be in danger of liver cancer.”

Rahim Eliasi who was arrested in 2007 in Bokan by security forces, sentenced to 11 years of imprisonment by Bokan revolutionary court on charge of supporting Komala party, acting against national security and keeping weapons and ammunition at home. As well his verdict was confirmed by the appealed without any change

Maryam Shafi`pour is in critical health condition


HRANA New Agency –  Maryam Shafi`pour, the student activist, has been sent to hospital, following her physical deterioration.

According to the report of Human Rights Activists News Agency HRANA, this suspended student of International University of Gazvin, and student activist, has been taken to hospital following her physical deterioration.

Maryam Shafi`pour have been experiencing discomfort on her hands and teeth. To pursue the issue currently her family is in front of Evin prison, but authorities did not have give a clear response yet.

This civil activist, who has arrested on July 27 and sent to section 209 of Evin prison, one week after her arrest, during a call with her family, stated which she is find and held in captivity in Evin prison.

The cause of this arrest is still unknown and the pursues of Maryam`s family from attorney general about having a visit, or putting bail, were fruitless.

Tuesday, 17 September 2013

Three Azerbaijani civil activists have been tried

The trial session of Majid Sefidani Forough, Bahram Akhouninejad and Naser Kazempour, Three of Azerbaijani civil activists was held on September 11 in branch one of Tabriz revolutionary court by judge Hamlbar.

Naqi Mahmoudi the lawyer and human rights activist told HRANA reporter “In this trial all of three accused men were tried in branch 8 of Tabriz revolutionary court by judge Hassan Hashemzadeh and based on common charges of collaboration on establishing illegal group with intention of acting against national security, attending in propagating against the Islamic republic regime, collecting the illegal money and insulting on founder of the Islamic republic and the current leader of the regime.”

“As well the bail warrant issued for the three activists and they will be able to be free temporally in the next few days by providing 50 million Tomans bail.”

The three activists were arrested between June 11 to June 13, 2013 in their
w

Four Sunni prisoners in danger of imminent execution


HRANA News Agency – One of the Ghezel Hesar prison authorities informed four of Sunni prisoners that supposedly their execution verdict will be enforced on September 22.

According to the report of Human Rights Activists News Agency (HRANA), six of the Sunni prisoners who have been sentenced to death are imprisoned currently in unit 3 of ward 4 in Ghezel Hesar prison.

Sediq Mohammadi the son of Hossein, 27, and Seyyed Hadi Hosseini the son of Moheyeddin, 30, are two of the prisoners sentenced to death. Their dossiers have been sent to the court in Sanandaj for reconsideration because of contraventions found by bureau. Sediq Mohammadi and Seyyed Hadi Hosseini were arrested involved in other story and both of them have mental disorders.

Evidently one of the Ghezel Hesar prison authorities informed Hamed Ahmadi the son of Habibollah, 32, Kamal Molaie the son of Ahmad, 29, Jamshid Dehghani the son of Khodaraham, 28 and Jahangir Dehghani the son of Khodaraham, 27, that their execution verdict will be enforced on September 22 due to the judicial warrant.

One of the sentenced to death prisoners who asked to remain anonymous told HRANA reporter “One of the prison authorities told us if everything will go normally your execution verdict will be enforced on September 22 and it could be postponed to first two weeks of October. He asked us in a friendly way to do whatever possible action we could do from now.”

“Our trial session was held in branch 28 of Tehran revolutionary court by judge Moghayesseh while we are all from Sanandaj. During the trial we were blindfolded and the security agents beaten us several times by electric shocker while we were talking. We had no access to any lawyer during the process and even when a lawyer introduced himself to the court in terms of defending us, the security agents threatened him and he gave up. We were just preaching in the mosques. For a while some CDs were released which contained offensive content on Sunni Madhab followers and we objected this, Then they arrested us because of that and accused us to terror.”

“The terrors we have been accused to, were took place on September 9, 2009 while the date we were been arrested is clear. Jamshid and Jahangir Dehghani who are brothers were arrested on June 17, 2009, Kamal Molaie was arrested on July 14, 2009 and Hamed Mohammadi on July 30, 2009. When the terrors took place we were under arrest in Intelligence office, then howcome we have done the terrors? We were arrested with Bahram Ahmadi, Asghar Rahimi, Behnam Rahimi, Mohammad Zaher Bahmani, Kaivan Zand Karimi and Hoshiar Mohammadi; Six of them were hanged on December 27 of 2012 in Ghezel Hesar prison.

“The ten of us were under arrest in solitary confinement and under the most severe mental and physical tortures. We were in solitary confinements of Sanandaj Intelligence for nine months, six months in Zanjan Intelligence and five months in solitary confinements of intelligence in Evin. No one knew what we are going through then they treated us in any way they liked.”

He mentioned that they have not the right to get in touch with any normal prisoner and anyone who get in touch with them, will be transferred and in trouble.

His last words were “We are in danger of imminent execution and we will be hanged in a month eventually. We ask solidarity and support from all the human rights organizations and the free medias to achieve a fair trial with presence of lawyer and medias for us.”

Sunday, 15 September 2013

تظاهرات جلوی سفارت ایران در لندن انگلیس برای جلوگیری از اعدام زندانیان سیاسی سنی Pictures of 13 Iranian Sunni Muslim political prisoners who have been executed or assassinated by the Iranian government and pictures and petitions for 20 Sunni Muslim political prisoners who are on death row in Iran waiting to be executed.

زندانیان سیاسی اهل سنت را اعدام نکنید
Petitions for 17 Sunni Muslim political prisoners in Iran sentenced to death:
1. احمد نصیری را اعدام نکنید
Petition to STOP the execution of Ahmad Naseri, a political prisoner in a prison in Iran:
http://www.gopetition.com/petitions/do-not-execute-ahmad-naseri.html
2. طالب ملکی را اعدام نکنید
Petition to STOP the execution of Talib Malaki, a political prisoner in a prison in Iran:
http://www.gopetition.com/petitions/do-not-execute-talib-malaki.html
3. حامد احمدی را اعدام نکنید
Petition to STOP the execution of Hamed Ahmadi, a political prisoner in a prison in Iran:
http://www.gopetition.com/petitions/do-not-execute-hamed-ahmadi.html
4. ادریس نعمتی را اعدام نکنید
Petition to STOP the execution of Adrees Neimati, a political prisoner in a prison in Iran:
http://www.gopetition.com/petitions/do-not-execute-adrees-neimati.html
5. جهانگیر دهقانی را اعدام نکنید
Petition to STOP the execution of Jahangir Dehghani, brother of Jamshid Deghani who is also sentenced to death, a political prisoner in a prison in Iran:
http://www.gopetition.com/petitions/do-not-execute-jahangir-dehghani.html
6. جمشید دهقانی را اعدام نکنید
Petition to STOP the execution of Jamshid Dehghani, brother of Jahangir Dehghani who is also sentenced to death, a political prisoner in a prison in Iran:
http://www.gopetition.com/petitions/do-not-execute-jamshid-dehghani.html
7. صدیق محمدی را اعدام نکنید
Petition to STOP the execution of Iranian political prisoner Sadiq Mohammadi:
http://www.gopetition.com/petitions/do-not-execute-sadiq-mohammadi.html
8. شهرام احمدی را اعدام نکنید
Petition to STOP the execution of Shahram Ahmadi, a political prisoner in Iran:
http://www.gopetition.com/petitions/do-not-execute-shahram-ahamdi.html
9. وریا قادری فرد را اعدام نکنید
Petition to STOP the execution of Iranian political prisoner Varia Ghaderifard:
http://www.gopetition.com/petitions/do-not-execute-varia-ghaderifard.html
10. بهروز شا نظری را اعدام نکنید
Petition to STOP the execution of Behrooz Shanzari a political prisoner in a prison in Iran:
http://www.gopetition.com/petitions/do-not-execute-behrooz-shanzari.html
11. فرزاد شا نظری را اعدام نکنید
Petition to STOP the execution of Farzad Shanzari, a political prisoner in a prison in Iran:
http://www.gopetition.com/petitions/do-not-execute-farzad-shanzari.html
12. مختار رحیمی را اعدام نکنید
Petition to STOP the execution of Mokhtar Rahemi, a political prisoner in a prison in Iran:
http://www.gopetition.com/petitions/do-not-execute-mokhtar-rahemi.html
13. بهمن رحیمی را اعدام نکنید
Petition to STOP the execution of Bahman Rahemi, a political prisoner in a prison in Iran:
http://www.gopetition.com/petitions/do-not-execute-bahman-rahemi.html
14. محمد یاور رحیمی را اعدام نکنید
Petition to STOP the execution of Mohammad Yavar Rahemi a political prisoner in a prison in Iran:
http://www.gopetition.com/petitions/do-not-execute-mohammad-yavar-rahemi.html
15. کمال ملأیی را اعدام نکنید
Petition to STOP the execution of Kamal Malaie, a political prisoner in a prison in Iran:
http://www.gopetition.com/petitions/do-not-execute-kamal-malaie.html
16. محمد غریبی را اعدام نکنید
Petition to STOP the execution of Mohammad Gharebi, a political prisoner in a prison in Iran:
http://www.gopetition.com/petitions/do-not-execute-mohammad-gharebi.html
17. پوریا محمدی را اعدام نکنید
Petition to STOP the execution of Pooria Mohammmadi a political prisoner in a prison in Iran:
http://www.gopetition.com/petitions/do-not-execute-pooria-mohammadi.html
18. ماموستا کاوه شریفی را اعدام نکنید
Petition to STOP the execution of Kaveh Sharifi, a political prisoner sentenced to death by the Iranian government:
http://www.gopetition.com/petitions/do-not-execute-kaveh-sharifi.html
19. لقمان امینی را اعدام نکنید
Petition to STOP the execution of Loghman Amini, a political prisoner sentenced to death by the Iranian government:
http://www.gopetition.com/petitions/do-not-execute-loghman-amini.html
20. کاوه ویسی را اعدام نکنید
Petition to STOP the execution of Kaveh Vaisi, a political prisoner sentenced to death by the Iranian government:
http://www.gopetition.com/petitions/do-not-execute-kaveh-vaisi.html

Friday, 13 September 2013

بیش از ۲۴ اعدام در ۱۲ روز گذشته


In the past 12 days, more than 24 Iranians have been executed by hanging. International monitors have remained silent
اخبار رسانه‌های رسمی‌ ایران خبر از سه‌ اعدام در دهدشت و ۲ اعدام در شاهرود میدهند. بدین ترتیب بر اساس گزارش‌های رسمی‌ و غیر رسمی‌ تائید شده در ۱۲ روز گذشته دستکم ۲۴ نفر در ایران اعدام شده اند.

به گزارش رسانه‌های رسمی‌ ایران بامداد امروز سه‌ نفر به اتّهام تجاوز به عنف در ملا عام در دهداشت اعدام شدند. تارنمای خبرگزاری بویر نیوز نوشت که این سه‌ نفر امروز در فلکه شهید شیرودی دهدشت در مأ عام اعدام شدند. تصاویر منتشر شده سه‌ جوان را نشان میدهند که در حالی‌ که طناب دار دور گردنهایشان است توسط یک جرسقییل بالا کشیده شده و حلق آویز میشوند.

بنا به این گزارش این سه‌ نفر جزو یک گروه چهار نفره با مشخصات ” ص – س ” ، ” ح – خ ” ، ” ب – ح ” و ” ه – ع بودند که در سال ۹۰ به اتّهام تجاوز به یک زن دستگیر شده بودند. این گزارش اشاره‌ای به سرنوشت فرد چهارم نکرد

سایت هرانا که دیروز از احتمال اجرای اعدام‌ها خبر داده بود اسامی این افراد را حسین خدادادی، صادق سال افزون، مهدی عباسی‌زاده و بهرام حسینیان اعلام کرد.

خبرگزاری فارس نیز از اعدام دو زندانی روز سه‌ شنبه در زندان شاهرود خبر داد. بنا به این گزارش دو محکو‌م‌علیه با مشخصات «م ـ ب» فرزند حسین و اهل سبزوار با جرم حمل و نگهداری ۷۵۰ گرم شیشه و ۱۴ کیلو و ۴۸۰ گرم تریاک و «الف ـ ک» فرزند علی‌اصغر، اهل تهران، به جرم حمل و نگهداری ۸۳۶ گرم شیشه و ۱۵ کیلو و ۲۲۸ گرم تریاک، توسط دادگاه انقلاب اسلامی شاهرود به اعدام محکوم شدند.

Thursday, 12 September 2013

Today Rouhani's gov't carried out another set of public hanging in cities of Kohgilooyeh and Boyer-Ahmad where many children and youth gathered to watch the execution. Islamic republic of Iran and their Psychopath, Inhuman Criminal Jihadist mullas have been making murderers and criminals of children and youth. Young prisoners are hanged while small children, teens and their families watch.

Imagine that as a childhood memory... and imagine what will happen to these kids when they are teens and adults. And imagine when these people immigrate to Canada and ...


Wednesday, 11 September 2013

اعدام دست کم 6 تن دیگر از جمله یک زن در ارومیه


طی روز گذشته دست‌کم ۶ متهم به قاچاق موادمخدر در زندان مرکزی ارومیه اعدام شدند که یک تن از ایشان زن بوده است.

سحرگاه روز گذشته ۱۹ شهریور ماه دست‌کم ۵ مرد و ۱ زن به اتهام قاچاق مواد مخدر در زندان مرکزی ارومیه اعدام شدند.

اسامی این افراد بدین شرح است: بهروز شیر پور، منوچهر داوودی، بهمن قیطرانی، قاسم اکبری، ذکریا نصرالهی.

مشخصات یکی از متهمان که از بند زنان اعدام شده تاکنون به دست گزارشگران هرانا نرسیده است.

دستگاه قضایی تاکنون هیچ گزارشی در مورد این اعدام‌ها در زندان ارومیه صادر نکرده است.

Monday, 9 September 2013

پنج نفر در ایران اعدام شدند


به گزارش واحد مرکزی خبر گیلان، محمدجواد حشتمی، رئیس کل دادگستری این استان گفت سه نفر به اتهام خرید و فروش مواد مخدر در زندان مرکزی رشت اعدام شدند.

Saturday, 7 September 2013

رنجنامه یکی از کاربران فیسبوک از بند ۳۵۰ زندان اوین

خبرگزاری هرانا - سهیل بابادی، زندانی محبوس در بند ۳۵۰ زندان اوین، بیش از ۱۷ ماه است که در بلاتکلیفی به سر می‌برد.
سهیل بابادی یکم خرداد ماه سال ۹۱ توسط اطلاعات سپاه به دلیل نوشتن قطعهٔ طنزی در صفحهٔ فیس بوک "کمپین یادآوری امام نقی به شیعیان" بازداشت شد.
در زیر متن کامل نامه وی که در اختیار خبرگزاری هرانا قرار گرفته می‌آید:
من سهیل بابادی هستم و در زندان اوین در کشور ایران به جرم نوشتن پست‌های طنز آمیز و داشتن عقایدی متفاوت با دیدگاه‌های رسمی‌حکومت یک‌ سال است که در زندان بسر می‌برم.
من در ماه می‌‌۲۰۱۱ میلادی در یک صفحه فیس‌بوک بنام "کمپین یاد آوری امام نقی‌ به شیعیان" ۱۰ مطلب کوتاه طنز نوشتم که هیچ کلمه توهین آمیزی هم در آنها بکار نرفته بود، به همین اتهام در ماه ژوئن ۲۰۱۲ توسط سازمان اطلاعات سپاه بدون ارائه حکم و کارت شناسایی دستگیر شدم و به زندان "۲- الف" که بازداشتگاه اختصاصی سپاه است منتقل گردیدم.
بعد از دستگیری به مدت ۲۴ ساعت بدون تفهیم اتهام کتک خوردم و بازجویی شدم و سپس توسط شخصی بنام "قناعت کار" (دادیار شعبه‌سوم دادسرای امنیت) تفهیم اتهام شدم. اتهامات من توهین به پیامبر، توهین به مقدسات مسلمانان، اجتماع و تبانی، توهین به رهبر، تبلیغ علیه نظام، عضویت در گروه‌های بر انداز و اقدام علیه امنیت ملی بود که تمام این اتهامات به دلیل نوشتن همان 10 جوک در صفحه فیس‌بوک ذکر شده بود.
در دوران بازداشت با دستبند و چشم بند پنج بار توسط بازجو و دو نفر دیگر به اتاقی بیرون از ساختمان بازداشتگاه منتقل شدم و به شدت مورد ضرب و جرح قرار گرفتم تا اقرار کنم از دولت عربستان پول گرفته‌ام تا به امام دهم شیعیان توهین کنم.
بازجویی‌های من با چشم بند در کنج اتاق بازجویی بود و بازجو از من می‌خواست تا به اتهاماتم اقرار کنم و در صورت عدم اقرار به شدت مرا مضروب میکرد. تجسس بازجو در زندگی ‌شخصی من و سعی برای چسباندن رابطه جنسی به دوستان خانوادگی گرفته تا خواهر همسرم و حتی یکی‌از دوستانم بنام مصطفی و اتهام همجنس گرایی از روش‌های دائمی بازجو برای فشار روانی به من بود که به خاطر عدم موفقیت در کسب اقرار، مرا به سلول انفرادی منتقل کردند و کلا ۲۲۵ روز از بازداشت موقت خود را در سلول انفرادی گذراندم.
بازجو همچنان تلاش بسیاری کرد تا قبول کنم از کشور ایران به صورت غیر قانونی خارج شده و به اسرائیل رفته‌ام، با دولت عربستان رابطه دارم و همکار بی‌بی‌سی هستم.
اتهام همکاری با بی‌بی‌سی تنها به دلیل وجود نام نیما اکبرپور و سیما علینژاد دو مجری شبکه فارسی‌ بی‌بی‌سی در لیست دوستان من در فیس‌بوک بود. از زمان دستگیری تا ۲۰ روز حق تماس با خانواده‌ام و اطلاع اینکه کجا هستم و به چه جرمی دستگیر شده‌ام را نداشتم.
بعد از ۲۰ روز به من تلفن دادند تا به همسرم اطلاع دهم که در بازداشت به سر می‌برم، اما اینکه توسط چه کسی و چرا و در کجا زندانی هستم را نباید می‌گفتم.
بعد از این تلفن بارها عوامل اطلاعات سپاه با همسرم و پدرم تماس گرفتند و تهدید کردند در صورت پیگیری کارم مرا اعدام خواهند کرد و آنها را هم دستگیر می کنند.
همین فشار‌ها باعث شد همسرم طفل ۴ ماهه را که باردار بود سقط کند. بازجو هم پس از شنیدن این خبر در حین مکالمات تلفنی ما ( تلفن همسرم توسط اطلاعات سپاه شنود میشود) نزد من آمده و با ابراز خوشحالی گفت حتما این بچه حرامزاده بوده که به این سرنوشت دچار شده.
این رفتارها در طول بازداشت من ادامه داشت و دارد و ضرب و شتم، فحاشی و توهین، تهدید به دستگیری اعضای خانواده و حتی تجاوز به آنها ابزار آنها برای اعتراف گیری از من و سایر زندانیان است.
جدا از شرایط نگهداری، حتی از داشتن کتابی که مرا با حقوقم آشنا کند محروم بودم و حقوق شهروندی من زیر پا گذاشته می شد، حتی زمانی‌که در لایحه‌ای به بازداشت موقت خود اعتراض کردم، بازپرس شعبه ‌سوم (اسدی که جانشین قناعت کار شده بود) علناً گفت چون برای اعتراض لایحه نوشته‌ای و ادای وکلا را در می‌آوری، معلوم میشود که هنوز عبرت نگرفته‌ای و باید چند سال در زندان بمانی‌، در حال حاضر هم در بازداشت به سر می‌برم و دادستان با آزادی من تا زمان دادگاه بدون هیچ دلیلی‌مخالفت می‌کند.
خلاصه اقداماتی که خلاف قانون بوده و به آنها اعتراض دارم اینهاست:
۱- ارجاع یک پرونده عقیدتی ‌به یک سازمان امنیتی
۲- شکنجه جسمی ‌و روحی و فشار روانی‌ مافوق طاقت یک انسان
۳- ضرب و شتم که منجر به نقص عضو در ناحیه کمرم شده
۴- ت ۲۲۵روز حبس انفرادی در بند امنیتی سپاه بدون داشتن هم صحبت و حتی داشتن مداد و کاغذ
۵- توقیف فیلم‌ها و عکس‌های خانوادگی و از بین بردن آن‌ها (بخصوص فیلم عروسی‌)
۶- بازداشت یکساله قبل از تشکیل دادگاه و حتی ارائه دلایل که مجازات بدون حکم قانونی تلقی‌ می‌شود
۷- ارجاع پرونده به دادگاه انقلاب به جای دادگاه عمومی‌
۸- بازجویی با چشم بند و در مواردی خارج از اتهامات تفهیم شده و تجسس در زندگی ‌شخصی ‌من و اتهامات خلاف اخلاق
۹- فشار روانی‌و تهدید مکرّر خانواده‌ام به دستگیری و سر به نیست کردن
چیزهایی ‌که گفتم تنها برای من اتفاق نیفتاده، بلکه شرایط اغلب کسانی ‌که در بند ۲- الف سپاه نگهداری میشوند به همین ترتیب است. اکنون که از رسیدگی عادلانه به پرونده‌ام نا امید شده‌ام دست کمک به نهاد‌های حافظ حقوق بشر در ایران و جهان دراز کرده‌ام و بر اساس مواد ۳ ( حق آزادی و امنیت )، ۵  ( منع شکنجه )، ۶ و ۷ ( برابری در برابر قانون و حفظ حقوق انسانی‌)، ماده ۱۹ ( حق آزادی بیان ) اعلامیه جهانی‌حقوق بشر و مواد ۷ و ۹ و ۱۰ میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی مصوب ۱۶ دسامبر ۱۹۶۶ مجمع عمومی‌سازمان ملل متحد، خواستار کمک برای احیای حقوق خود به عنوان یک انسان هستم.
هر کس این نوشته را میخواند لطفا آنرا با دیگران در اینترنت به اشتراک بگذارد تا افراد بیشتری از شرایط بازداشت‌های امنیتی و فضای بازجویی و رفتار حکومت با مردم ایران مطلع شوند. به یاد داشته باشیم بهره‌مند شدن از حقوق قانونی و شهروندی تابع ایمان فرد به دین اسلام نیست و هر کس حق دارد از این حقوق بهره‌مند شود، امیدوارم فشار افراد آزادیخواه موجب شود دولت ایران از روند تضییع  حقوق شهروندان دست بردارد.